"انتقام شجاعانه "
"انتقام شجاعانه "
اپیزود ۱۰
مدرسه تموم شد برگشتم خونه " سلام خانم سانو " ولی خانم سانو خونه نبود به خانم سانو زنگ زدم و گفتم میرم بیرون و تا شب برنمیگردم اونم گفت باشه و تا ساعت ۱۱ میتونم بیرون بمونم تصمیم گرفتم امروز با موتورم برم پیست موتور سواری لباسم رو عوض کردم و رفتم یه انرژی زا خریدم و رفتم پیست موتور سواری تا شب اونجا بودم و همچی عادی بود که نور چراغ موتور رو دیدم چند تا پسر پیاده شدن و اومدن سمتم
" دختر کوچولو کی بهت اجازه داده وارد محوطه ما بشی ؟"
یوکی " من از کسی اجازه نخواستم و نمیخوام "
" اینجا مال ماعه فهمیدی پس زود گورتو گم کن برو بیرون "
یوکی" نرم چی میشه میخوای بزنیم ؟ "
"ببین من حالیم نیست دختری میزنم لهت میکنم "
مشتشو بالا آورد که نور چراغ موتور اومد و بهمون نزدیک تر میشد یه پسری که انگار همسن و سالای خودمون بود اومد سمتشون " هنوزم رو این محوطه حس مالکیت داری و به یه دختر زود میگی ؟" کنارش یکی بود اون .... آره اون باجی سان بود دویید سمتم " یوکی سان چند بار بهت بگم با اینا در نیوفت " و بردم سمت یه پسری " چیفویو مراقب یوکی باش " اون پسره همون پسری بود که چند روز پیش دم در کلاس دیدمش !
چیفویو " من چند روز پیش تو رو دیدم نه ؟ "
یوکی " اوهوم "
په یان " تو دوست دختر باجی ؟ "
یوکی " نه "
پاه چین " حتما برای باجی خیلی مهمی که داره بهت کمک میکنه "
یه نگاه به باجی کردم ... اون چاقو خورده بود! دوییدم سمتش خونریزی داشت یه میله برداشتم و پسرای موتور سوار رو تا خوردن زدم که یه دفعه یکی از پشت زد تو کمرم و بعد که برگشتم زد تو دستم و خودمم داشتم از هوش میرفتم...
اپیزود ۱۰
مدرسه تموم شد برگشتم خونه " سلام خانم سانو " ولی خانم سانو خونه نبود به خانم سانو زنگ زدم و گفتم میرم بیرون و تا شب برنمیگردم اونم گفت باشه و تا ساعت ۱۱ میتونم بیرون بمونم تصمیم گرفتم امروز با موتورم برم پیست موتور سواری لباسم رو عوض کردم و رفتم یه انرژی زا خریدم و رفتم پیست موتور سواری تا شب اونجا بودم و همچی عادی بود که نور چراغ موتور رو دیدم چند تا پسر پیاده شدن و اومدن سمتم
" دختر کوچولو کی بهت اجازه داده وارد محوطه ما بشی ؟"
یوکی " من از کسی اجازه نخواستم و نمیخوام "
" اینجا مال ماعه فهمیدی پس زود گورتو گم کن برو بیرون "
یوکی" نرم چی میشه میخوای بزنیم ؟ "
"ببین من حالیم نیست دختری میزنم لهت میکنم "
مشتشو بالا آورد که نور چراغ موتور اومد و بهمون نزدیک تر میشد یه پسری که انگار همسن و سالای خودمون بود اومد سمتشون " هنوزم رو این محوطه حس مالکیت داری و به یه دختر زود میگی ؟" کنارش یکی بود اون .... آره اون باجی سان بود دویید سمتم " یوکی سان چند بار بهت بگم با اینا در نیوفت " و بردم سمت یه پسری " چیفویو مراقب یوکی باش " اون پسره همون پسری بود که چند روز پیش دم در کلاس دیدمش !
چیفویو " من چند روز پیش تو رو دیدم نه ؟ "
یوکی " اوهوم "
په یان " تو دوست دختر باجی ؟ "
یوکی " نه "
پاه چین " حتما برای باجی خیلی مهمی که داره بهت کمک میکنه "
یه نگاه به باجی کردم ... اون چاقو خورده بود! دوییدم سمتش خونریزی داشت یه میله برداشتم و پسرای موتور سوار رو تا خوردن زدم که یه دفعه یکی از پشت زد تو کمرم و بعد که برگشتم زد تو دستم و خودمم داشتم از هوش میرفتم...
۳.۵k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.