" انتقام شجاعانه "
" انتقام شجاعانه "
اپیزود ۱۱
از هوش رفتم و دیگه نمیدونم بعدش چیشد .... وقتی به هوش اومدم نمیتونستم چشام رو باز کنم و فقط میشنیدم که دکتر داشت میگفت " اسیب سرش جدیه و باید مراقب باشه و دستش شکسته و باید ازش مراقبت بشه " و صدای خانم سانو اومد که میگفت" باشه حتما " ولی من که به سرم ضربه نخورده بود ... بزور چشامو باز کردم
خانم سانو " به هوش اومدی "
یوکی " بله خانم سانو "
خانم سانو " گفتن آسیب سرت جدیه و دستت هم که شکسته کمرت هم که زخمی شده چرا دعوا کردی آخه دیوونه "
یوکی " ببخشید خانم سانو ، کی منو آورد بیمارستان؟ "
خانم سانو " آمبولانس تو رو به همراه یه پسر آورده "
یوکی " با باجی سان ؟ همونی که چاقو خورده بود ؟ "
خانم سانو " آره ، میشناسیش ؟ "
یوکی " اون الان کجاست ؟ "
خانم سانو " پشت پرده اونوری "
بلند شدم پرده اونوری رو زدم کنار باجی سان اونجا بود وقتی دیدمش چشام پر اشک شد
باجی " عه یوکی تو که بیشتر از من آسیب دیدی اتفاقا میخواستم برم خوراکی بخورم "
اشکام مث آبشار پشت سر هم میریختن دوییدم سمتش و بغلش کردم
باجی " مگه میخواستم برم بمیرم "
یوکی " خیلی نگرانت شدم "
باجی " تو چرا همجات ناقص شده و بعد بلند شدی بدتر میشیا برو تو تختت "
توجه ای به حرفش نکردم و سفت تر بغلش کردم
مایکی " عه وا بیا بیرون ما هم بغلش کنیم خو عه "
متوجه اومدن مایکی نشدم و از دهنم پرید گفتم " نمیخوام مال خودمه 😂" خودمم هنگیدم
بلاخره از بغلش اومدم بیرون و با باجی و مایکی رفتیم خوراکی خریدیم
اپیزود ۱۱
از هوش رفتم و دیگه نمیدونم بعدش چیشد .... وقتی به هوش اومدم نمیتونستم چشام رو باز کنم و فقط میشنیدم که دکتر داشت میگفت " اسیب سرش جدیه و باید مراقب باشه و دستش شکسته و باید ازش مراقبت بشه " و صدای خانم سانو اومد که میگفت" باشه حتما " ولی من که به سرم ضربه نخورده بود ... بزور چشامو باز کردم
خانم سانو " به هوش اومدی "
یوکی " بله خانم سانو "
خانم سانو " گفتن آسیب سرت جدیه و دستت هم که شکسته کمرت هم که زخمی شده چرا دعوا کردی آخه دیوونه "
یوکی " ببخشید خانم سانو ، کی منو آورد بیمارستان؟ "
خانم سانو " آمبولانس تو رو به همراه یه پسر آورده "
یوکی " با باجی سان ؟ همونی که چاقو خورده بود ؟ "
خانم سانو " آره ، میشناسیش ؟ "
یوکی " اون الان کجاست ؟ "
خانم سانو " پشت پرده اونوری "
بلند شدم پرده اونوری رو زدم کنار باجی سان اونجا بود وقتی دیدمش چشام پر اشک شد
باجی " عه یوکی تو که بیشتر از من آسیب دیدی اتفاقا میخواستم برم خوراکی بخورم "
اشکام مث آبشار پشت سر هم میریختن دوییدم سمتش و بغلش کردم
باجی " مگه میخواستم برم بمیرم "
یوکی " خیلی نگرانت شدم "
باجی " تو چرا همجات ناقص شده و بعد بلند شدی بدتر میشیا برو تو تختت "
توجه ای به حرفش نکردم و سفت تر بغلش کردم
مایکی " عه وا بیا بیرون ما هم بغلش کنیم خو عه "
متوجه اومدن مایکی نشدم و از دهنم پرید گفتم " نمیخوام مال خودمه 😂" خودمم هنگیدم
بلاخره از بغلش اومدم بیرون و با باجی و مایکی رفتیم خوراکی خریدیم
۴.۰k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.