آبنبات تلخ

part : 43
ویو بین راه
کوک : نظرتون چیه همینجا صبحونه بخوریم
تهیونگ : عاره جنگل خوشگلیه
هانی : ولی کسی اینجا نیست
لینا : هانی ترسو شدیا بیابریم
هانی : آخه
لینا : یاااااا
هانی : باش
تهیونگ : پس وسایلو بردارید بریم تو جنگل
کوک : هانیو بغل کردو گفت
کوک : من وسیلمو برداشتم
هانی : دیونه چیکار میکنیییی
کوک : بزار همین جا بگم عاشقتم
هانی : کوککککککک
کوک : جانممممم
لینا : کوک میزاشتی دو روز بگذره بعد میگفتی
هانی : کوک
کوک : جانم
هانی : منم عاشقتممممممممم
همو بوسیدن
ویو داخل جنگل
لینا: وایییی چادرا چقدر سفتن
تهیونگ : کم غر بزن بیشتر کار کن
هانی : یعنی چی شما دوتا خرس گنده این ما دوتاییم دوتامون باهم یکیه شما نمیشه
کوک : تهیونگ ببخشید
تهیونگ : وا چیشده مگه
که کوک یهو چادرو ول کرد و تهیونگ تو چادر پیچ خورد
.لینا : تهیونگ واییییی( از خنده داره غش میکنه)
تهیونگ : لعنت بر دختر باز کوک بزغاله سوار بر اسب کمکم کننننننن من قبل هانی با تو بودم اون دو ساعته عشقت شده من از بچگی باهاتمممم
کوک : تهیونگ عزیز اولا وقتی دو نفر عاشق میشنو به هم میرسن اون دوتا تو آسمون باهمن یعنی قبل به وجود اومدن پس هانی قبل توعه
هانی : وای عشقممممم
لینا : ته باید وایسی ما چادر بزنیم بعد بیایم کمکت
تهیونگ : روحم حدقل تو کمک کنننن
لینا : اول دوستمممم
تهیونگ : توف به شرف همتون
همه باهم پخش زمین شدن
ویو بعد زدن چادر
هانی : خب بچه ها چقدر قراره بمونیم
کوک : فردا بعد صبحونه حرکت میکنیم
تهیونگ : فعل بیاین صبخونمونو بخوریم
لینا : هوم من خیلی گشنمه
صبخونرو حاضر کردنو رفتن قدم بزنن
هانی : عه بچه ها ببینین اونجا به رود خونه هستش چقدر قشنگهههه
لینا : واییییییی عاره
کوک : من دلم آب بازی خواست
تهیونگ : منممممممم
هانی : مگه بچه هستینننن
کوک یهو آبو پاشید رو هانیو لینا
هانی و لینام افتادن به جونشون
ویو شب
دیدگاه ها (۱)

آبنبات تلخ

آبنبات تلخ

خشگلی همتون تو حلقمممممم

بچه ها یه چیزیو میدونستین که منمیخوام شمارو یعنی همتونوبخورم...

آبنبات تلخ

آبنبات تلخ

رمان عشق و نفرت پارت ۱۰تهیونگ :ولی چی جیا:خب من لباسم تهیونگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط