My angel part
My angel ( part 21 )
_ حالت خوبه کوچولو ؟ من معذرت میخام زیبام .. اصلا تصورشم نمیکردم که پدرم انقدر بی ظرفیت باشه .. حرف هاش رو نادیده بگیر .. دیگه هیچوقت اجازه نمیدم کسی بهت توهین کنه و اینجوری باهات صحبت کنه .. قول میدم قشنگم و من رو ببخش زیبام
+ مشکلی نیست عزیزم ، من حالم خوبه ..
بیشتر به خودش فشردت و سرش رو توی گردنت فرد کرد ..
_ عاشقتم جوری که کله دنیا هم دست به دست هم بدن نمیتونن تورو ازم جدا کنن دخترم
+ منم عاشقتم
_ خب دیگه بریم خونه که کلی برنامه دارم واسه امشب
+ صبر کن ببینم چه برنامه ای
_ متوجه میشی بچه
سوار ماشین شدین و به سمت عمارت حرکت کردین
بعد از چند دقیقه ای رسیدین و وارد عمارت شدین ..
+ من میتونم یک دوش بگیرم ؟
_ البته عزیزکم
( پرش زمانی به ۱ ساعت بعد )
اروم از پله پایین اومدی ، با دقت به اطراف نگاه میکردی تا کریس رو پیدا کنی .. و بله مشغول چیدن میز عسلی رو به روی کاناپه بود و همچنین فیلمی رو انتخاب کرده بود تا باهم یک شب متفاوت رو سپری کنید .. چان با دیدنت لبخندی زد و چراغ هارو خاوموش کرد ، الان فقط نور تلوزیون بود که فضا رو روشن کرده بود …
_ بفرمایید اینم از برنامه امشب
+ واهایییی چه خوراکیاییییی عاشقتممم
رفتی سمت میز خوراکیا
_ ( خنده ) نوش جونت ، فیلم شروع شد ها
کناره چان نشستی و پتو رو روی پاهات انداختی ، سرت رو روی سینش قرار دادی و مشغول خوردن چیپس ها شدی … غرق فیلم شده بودی اما کریس با بوسه های یهوییش حواست رو از فیلم میگرفت و به خودش میداد …
+ چانیا میخام فیلم رو ببینم
_ خب ببین ( گردنت رو بوسید )
+ نمیزاری که
ازت جدا شد و اجازه داد تا فیلم رو با خیالی راحت ببینی اما بر خلاف تصورت فیلم به جاهای بدی رسید پس سریعا کنترل رو از روی میز ورداشتی و خاموشش کردی …
+ یاااا این چه فیلمی بود ؟
_ من چمیدونستم قراره اینجوری بشه
+ واییییی چشمای پاکممممم
_ ( خنده ) فکر کنم خیلی علاقه به دیدن ادامه فیلم داشتی نه ؟
+ اوهوم اگه اینجوری خرابش نمیکردن
_ خب پس ، ادامه فیلم رو قراره توی اتاقمون ببینی بانو
براید استایل بغلت کرد و به سمت اتاق مشترکتون حرکت کرد
+ هییی منظورت چیههه صبر کن ببینممم ، نههه چانیاااا
_ از الان به بعد باید ددی صدام کنی ملکه
دیگه فرصت صحبت کردن بهت نداد و روی تخت پرتت کرد ، تیشرت مشکی رنگش رو در اورد و عضلات ورزیده اش رو به رخت کشید ..
_ این یک تمرین کوچولویه تا دیگه ازم خجالت نکشی بچه
و روت خیمه زد و شروع به بوسیدنت کرد ….
……
_ حالت خوبه کوچولو ؟ من معذرت میخام زیبام .. اصلا تصورشم نمیکردم که پدرم انقدر بی ظرفیت باشه .. حرف هاش رو نادیده بگیر .. دیگه هیچوقت اجازه نمیدم کسی بهت توهین کنه و اینجوری باهات صحبت کنه .. قول میدم قشنگم و من رو ببخش زیبام
+ مشکلی نیست عزیزم ، من حالم خوبه ..
بیشتر به خودش فشردت و سرش رو توی گردنت فرد کرد ..
_ عاشقتم جوری که کله دنیا هم دست به دست هم بدن نمیتونن تورو ازم جدا کنن دخترم
+ منم عاشقتم
_ خب دیگه بریم خونه که کلی برنامه دارم واسه امشب
+ صبر کن ببینم چه برنامه ای
_ متوجه میشی بچه
سوار ماشین شدین و به سمت عمارت حرکت کردین
بعد از چند دقیقه ای رسیدین و وارد عمارت شدین ..
+ من میتونم یک دوش بگیرم ؟
_ البته عزیزکم
( پرش زمانی به ۱ ساعت بعد )
اروم از پله پایین اومدی ، با دقت به اطراف نگاه میکردی تا کریس رو پیدا کنی .. و بله مشغول چیدن میز عسلی رو به روی کاناپه بود و همچنین فیلمی رو انتخاب کرده بود تا باهم یک شب متفاوت رو سپری کنید .. چان با دیدنت لبخندی زد و چراغ هارو خاوموش کرد ، الان فقط نور تلوزیون بود که فضا رو روشن کرده بود …
_ بفرمایید اینم از برنامه امشب
+ واهایییی چه خوراکیاییییی عاشقتممم
رفتی سمت میز خوراکیا
_ ( خنده ) نوش جونت ، فیلم شروع شد ها
کناره چان نشستی و پتو رو روی پاهات انداختی ، سرت رو روی سینش قرار دادی و مشغول خوردن چیپس ها شدی … غرق فیلم شده بودی اما کریس با بوسه های یهوییش حواست رو از فیلم میگرفت و به خودش میداد …
+ چانیا میخام فیلم رو ببینم
_ خب ببین ( گردنت رو بوسید )
+ نمیزاری که
ازت جدا شد و اجازه داد تا فیلم رو با خیالی راحت ببینی اما بر خلاف تصورت فیلم به جاهای بدی رسید پس سریعا کنترل رو از روی میز ورداشتی و خاموشش کردی …
+ یاااا این چه فیلمی بود ؟
_ من چمیدونستم قراره اینجوری بشه
+ واییییی چشمای پاکممممم
_ ( خنده ) فکر کنم خیلی علاقه به دیدن ادامه فیلم داشتی نه ؟
+ اوهوم اگه اینجوری خرابش نمیکردن
_ خب پس ، ادامه فیلم رو قراره توی اتاقمون ببینی بانو
براید استایل بغلت کرد و به سمت اتاق مشترکتون حرکت کرد
+ هییی منظورت چیههه صبر کن ببینممم ، نههه چانیاااا
_ از الان به بعد باید ددی صدام کنی ملکه
دیگه فرصت صحبت کردن بهت نداد و روی تخت پرتت کرد ، تیشرت مشکی رنگش رو در اورد و عضلات ورزیده اش رو به رخت کشید ..
_ این یک تمرین کوچولویه تا دیگه ازم خجالت نکشی بچه
و روت خیمه زد و شروع به بوسیدنت کرد ….
……
- ۶۹۸
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط