یه زن و شوهر عاشق اما فقیر سر سفره شام نشستند غذاشون خیلی

یه زن و شوهر عاشق اما فقیر سر سفره شام نشستند غذاشون خیلی مختصر و کم بود که یک نفر را به زور سیر میکرد مرد به خاطر اینکه زنش بیشتر غذا بخوره گفت بیا چراغ را خاموش کنیم و توی تاریکی بخوریم زن قبول کرد چند دقیقه چراغها را خاموش کردند ولی بعد که روشن کردند غذاها دست نخورده توی ظرف مونده بود.
دیدگاه ها (۵)

بالاخره همه یک روزی می میرنـد و صد سال که بگذرد دیگر هیـچ کس...

بدون شرح

پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود ...

من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار میدهم کهخیال نکنند راه ح...

#معرفی_کتابداستان های شگفت انگیز از زندگی حضرت فاطمه زهرا (س...

پارت : ۳۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط