می خروشد دریا

می خروشد دریا
هیچ کس نیست به ساحل پیدا
لکه ای نیست به دریا تاریک
که شود قایق
اگر آید نزدیک
مانده بر ساحل
قایقی ریخته شب بر سر او
پیکرش را ز رهی ناروشن
برده درتلخی ادراک فرو
هیچ کس نیست که آید از راه
و به آب افکندش
و در این وقت که هر کوهه ی آب
حرف با گوش نهان می زندش
موجی آشفته فرا می رسد
از راه که گوید با ما
قصه یک شب طوفانی را
رفته بود آن شب ماهی گیر
تا بگیرد از آب
آنچه پیوندی داشت
با خیالی درخواب
صبح آن شب که به دریا موجی
تن نمی کوفت به موجی دیگر
چشم ماهی گیران دید
قایقی را به ره آب که داشت
بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر
پس کشاندند سوی ساحل خواب آلودش
به همان جای که هست
در همین لحظه غمناک به جا
و به نزدیکی او
می خروشد دریا
وز ره دور فرا میرسد آن موج که می گوید باز
از شبی طوفانی
داستانی نه دراز

#سهراب_سپهری
دیدگاه ها (۷)

من بی بهانه و هوسی عاشقت شدمبا هر تپیدن و نفسی عاشقت شدمچت...

تـــღـــوتعریف‌هاے مختلفی دارد "امــــا"براےمـڹ یڪ دنیایی‌‌‌

خوشا دلی که مدام از پی نظر نرودبه هر درش که بخوانند بی‌خبر ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط