فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
ات ویو:حدودا چند ساعتی میشه که از مدرسه برگشتم اما اون مرده که چند وقته دنبالم میکرد این دفعه با یه ماشین دقیقا یکم جلوتر از خونم ایستاده بود و تو ماشینش نشسته بود....نکنه بابا ماموری چیزی استخدام کرده باسه که دنبال من بگرده؟؟.....الان باید به آقای چوی زنگ بزنم؟؟......نکنه اینا دزدن؟؟......یا نکنه مافیا افتاده باشه دنبالم؟؟.......هی چقدر از این داستانا خودنم...آخه کدوم مافیایی میاد دنبال من؟؟.....یا یه فکر بهتر....اونقدری تو خونه بمونم که فکر کنه نیستم و از اینجا بره؟؟....آخه این حرفه که میزنی دختر.....تا کی میخوای تو خونه بمونی...اگه اون تا یه هفته هم اینجا پارک کنه تو میخوای تا یه هفته همینجوری خونه بمونی؟؟.....از پنجره به پایین خونه نگاه کردم دیدم آقای چوی داره به گل ها رسیدگی میکنه یعنی الان برم پایین و بهش کمک کنم و یه جوری رفتار کنم که انگار اون پدرمه و منم دخترشم مرده میره؟.....اما اگه دزد یا مافیا باشه کاری نداره کی به کیه میاد منو میدزده و میبره.....این چند وقته حس میکنم کمیک تخیلی و فانتزی زیاد خونده باشم که همیچین فکرایی به ذهنم میرسه...هوف اولین باره که نمیدونم چیکار کنم که درسته....البته که اولین بار نیست بعضی وقتا پیش میاد اما اون مواقعی که پیش میومد من مثل الانم اینقدر تنها نبودم حداقل مامان رو دارم که بهم بگه چیکار کنم...اما الان فقط خودمو دارم....اصلا تا شب نمیرم اگه ماشینه هم نرفت به آقای چوی مجبور میشم زنگ بزنم...امیدوارم این مرده بره که دیگه مجبور نباشم به آقای چوی زنگ بزنم....ساعت ۳ ظهره.....اگه تا پنج و چهل و پنج نرفت مجبور میشم به کافه هم زنگ بزنم که امروز نمیتونم بیام.....پس حداقل یکم درسام رو بخونم....الان نزدیکای امتحان های پایان ترمه و من خیلی سفت و سخت تر باید درس بخونم...پس باید به رئیس کافه بگم که یه مدت نمیتونم کار کنم حدودا یه ماه میشه دیگه....بعدش باز میرم اونجا که کار کنم....الان اون اندازه پول دارم که بتونم خودم رو تا چند ماهی رو پا نگه دارم....بعدش باید برم یه جای دیگه.....یه شهر دیگه....هر جایی به جز سئول.....و یا جا هایی که اقوام زندگی میکنن....نباید الانا منو پیدا کنن.....پس باید دوباره برم یه جای دیگه.....شاید شهر گوانگجو.....یا گیونگسونگ....بین این دوتا موندم...حالا امتحان ها تموم شد باید روشون یه تحقیق بکنم یه بار برم اونجا ها رو ببینم خونه ها رو ببینم بعدش تصمیم میگیرم که کجا برم.....خب فعلا برم سر درس....فقط یه ربعه که دارم با خودم حرف میزنم.
ادامه دارد......
ادامه دارد......
۲۳.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.