فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 21
شوگا ویو:انقدر سرم گرم کارای کمپانی بود که گذر زمان رو به کلی یادم رفت....یادم رفت که به ماموری که استخدام کردم زنگ بزنم و بگم دیگه دنبال اون دختره نگرده....گوشیم رو از تو جیبم در آوردم و به ماموره زنگ زدم.
مامور:بله آقای مین امری داشتین؟
شوگا:بله...اگه میشه دیگه دنبال اون دختره نگردین برین بقیه ی قسمت ها رو بگردین و هر وقت خبری از دخترم شد بهم خبر بدین
مامور:بله حتما فعلا خداحافظ
شوگا:خداحافظ......
شوگا:خب بچه ها فعلا کاری ندارین؟
جیهوپ:هنوز خبری از ات نشده؟
شوگا:نه
اعضا:اگه خبری ازش شد حتما به ما هم بگو
شوگا:باشه...فعلا....بعد میبینمتون
اعضا:فعلا خداحافظ
شوگا ویو:سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه...میونگ باز به محض دیدن من اومد جلو در
میونگ:پیداش کردی؟
شوگا:نه
دوباره میونگ رفت و سر جاش نشست و دوباره زانوی غم بغل کرد......نمیدونم دیگه باید چیکار کنم دارم تموم تلاشم رو میکنم که ات رو پیدا کنم دیگه چجوری باید تلاش کنم که ببینه.
ات ویو:ساعت ۸ و نیم بود که دیگه دیدم ماشینی که پایین پارک کرده بود رفت.....واییی چقدر خوب که رفت....دیگه نیاز نیست به آقای چوی هم زنگ بزنم.....حالا که ساعت ۸ و نیمه و همه کار ها رو کردم....چیکار کنم؟؟حوصلم داره سر میره....نه حوصله ی نوشتن دارم و نه حوصله ی گوشی گرفتن.....برم بیرون تا ساعت ۹ قدم بزنم فکر کنم حالم رو خوب کنه....ولی اگه برم بیرون اون ماشینه منو بدزده چی؟؟....همون خونه بمونم بهتره اما واقعا به هوای بیرون نیاز دارم....برم پشت بوم فکر کنم بهتر باشه...آره بهترین فکر همینه.....فکر کنم تو هوای باز ایده های بیشتری به ذهنم برسه....رمانم رو هم ببرم خوبه....شاید بتونم اون یه تیکه ای رو که توش موندم چجوری ادامه بدم رو تموم کنم.....وسایلی که میخواستم رو برداشتم و رفتم بالا پشت بوم.....که یهو دیدم پسر آقای لی هم اونجا بود....اون اینجا چیکار میکنه خواستم بدون اینکه سر و صدایی کنم از همون راهی که اومدم برم خونه که صداش منو متوقف کرد....
ادامه دارد....
شوگا ویو:انقدر سرم گرم کارای کمپانی بود که گذر زمان رو به کلی یادم رفت....یادم رفت که به ماموری که استخدام کردم زنگ بزنم و بگم دیگه دنبال اون دختره نگرده....گوشیم رو از تو جیبم در آوردم و به ماموره زنگ زدم.
مامور:بله آقای مین امری داشتین؟
شوگا:بله...اگه میشه دیگه دنبال اون دختره نگردین برین بقیه ی قسمت ها رو بگردین و هر وقت خبری از دخترم شد بهم خبر بدین
مامور:بله حتما فعلا خداحافظ
شوگا:خداحافظ......
شوگا:خب بچه ها فعلا کاری ندارین؟
جیهوپ:هنوز خبری از ات نشده؟
شوگا:نه
اعضا:اگه خبری ازش شد حتما به ما هم بگو
شوگا:باشه...فعلا....بعد میبینمتون
اعضا:فعلا خداحافظ
شوگا ویو:سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه...میونگ باز به محض دیدن من اومد جلو در
میونگ:پیداش کردی؟
شوگا:نه
دوباره میونگ رفت و سر جاش نشست و دوباره زانوی غم بغل کرد......نمیدونم دیگه باید چیکار کنم دارم تموم تلاشم رو میکنم که ات رو پیدا کنم دیگه چجوری باید تلاش کنم که ببینه.
ات ویو:ساعت ۸ و نیم بود که دیگه دیدم ماشینی که پایین پارک کرده بود رفت.....واییی چقدر خوب که رفت....دیگه نیاز نیست به آقای چوی هم زنگ بزنم.....حالا که ساعت ۸ و نیمه و همه کار ها رو کردم....چیکار کنم؟؟حوصلم داره سر میره....نه حوصله ی نوشتن دارم و نه حوصله ی گوشی گرفتن.....برم بیرون تا ساعت ۹ قدم بزنم فکر کنم حالم رو خوب کنه....ولی اگه برم بیرون اون ماشینه منو بدزده چی؟؟....همون خونه بمونم بهتره اما واقعا به هوای بیرون نیاز دارم....برم پشت بوم فکر کنم بهتر باشه...آره بهترین فکر همینه.....فکر کنم تو هوای باز ایده های بیشتری به ذهنم برسه....رمانم رو هم ببرم خوبه....شاید بتونم اون یه تیکه ای رو که توش موندم چجوری ادامه بدم رو تموم کنم.....وسایلی که میخواستم رو برداشتم و رفتم بالا پشت بوم.....که یهو دیدم پسر آقای لی هم اونجا بود....اون اینجا چیکار میکنه خواستم بدون اینکه سر و صدایی کنم از همون راهی که اومدم برم خونه که صداش منو متوقف کرد....
ادامه دارد....
۳۱.۴k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.