part

#part7
#چشمای_تو

رها:
که مامان گفت . قشنگ من دیگه بخاطر یه آدم بی ارزش گریه نکنیا اگر دوستتت داشته باشه بر میگرده . تعجب کرده بودم که مامانم بهم چیزی نگفت و منم بهش نگفتم حتی کردم به بیمارستان هم کشید . اونم همین طوری پنهان و ناز میکرد که چشام گرم شد خوابیدم.
________
وقتی چشامو باز کردم مامانم تو اتاق نبود حتما رفته پایین آخیش یه ذره سبک تر شدم و ولی هنوز هم ناراحت بودم که اون منو تو این مدت نشناخته حتی نزاشت براش توضیح بدم . زنگ زدم به گوشی رایا ولی برنداشت فکر کنم بلاکم کرده دوباره دلم گرفت ....
[[پایان فلش بک ]]
____________
رها : فریال ببین حتی من تا الان که یکی دو هفتس از ماجرا میگذره منتظرم بهم زنگ بزنه و بزاره براش توضیح بدم ولی انگار نه انگار منم زنگ میزنم جواب نمیده.
فریال : خودتو ناراحت نکن دورت بگردم مامانت راست میگه اگه دوستت داشته باشه بر میگرده دلیل میخواد اگه براش مهم باشی بر میگرده حالا هم پاشو بریم بیرون.
رها : به ناچار قبول کردم که برم بیرون باهاشوم. اول تصمیم گرفتیم بریم یه پاساژ خرید کنیم که......
دیدگاه ها (۱)

#Part6#چشمای_توگفت آقای غلامی . گفتم ممنون آقای غلامی. زحمت...

#Part5 #چشمای_تورها: که یهو سرم گیج رفت و همونجا افتادم و بع...

پارت ۱

Blackpinkfictions ۲۴ پارت

دختری که آرزو داشت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط