Part6
#Part6
#چشمای_تو
گفت آقای غلامی . گفتم ممنون آقای غلامی. زحمت دادم بهتون . ممنون حالم خوبه میتونید برید. بعدش گفت این شماره منه و یع کاغذ بهم داد گفت هر وقت کمک نیاز داشتید بهم زنگ بزنید . منو مثل برادرتون بدونید. باشه ای گفتم و ازم خدافظی کرد و رفت منم بخاطر داروهایی که بهم دارم چشام گرم شد و خوابیدم.
_______
با سردرد چشامو باز کردم دکتر بالا سرم بود گفت نیم ساعت دیگه میتونی بری و اون است کارای ترخیصتون رو انجام دادن . رفتم .
این ساعت بعد...
ورقه رو امضا کردم و تب بیمارستان خارج شدم به سمت خونمون رفتم و وقتی رسیدم رفتم تو اتاقم آنقدر گریه کردم که خوابم برد . با صدای در زدن بیدار شدم خودمو تو و اینه دیدم چشام بدجوری پف کرده بود . رفتم ون در پرسیدم کیه مامانم اینا بودن در و باز کردم و مامانم وقتی منو دید گفت دخترم چیزی شده گفتم نه وسط زیاد خوابیدم مامانم گفت که یه چیزی هست گریه کردی الان چون کار دارم ولت میکنم وع بعدش میان شرافت باید بهم بگی چی شده؟! یه هوفی گفتم و با خودم تصمیم گرفتم ماجرا رو به مامانم بگم هرچی می خواست بشه بشه . مهم اینه که خودم یه ذره راحت میشم. رفتم تو اتاقم که به گوشیم سر بزنم شماره آقای غلامی رو هم سیو کردم
____________
بعد از دو ساعت مامانم اومد تو اتاق و گفت بگو ببینم چی شده؟ گفتم میشه اول سرمو بزارم رو پاهات اومد کتاد م رو تخت نشست و منم سرمو گذاشتم رو پاهاش بعدش مامانم شروع کرد به نار کردن شدم و ماجرا رو یع جورایی براش تعریف کردم و فقط گفتم که رایا فکر میکنه من بهش خیانت کردم و ولم کرده بود میکردم مامانم خیلی عصبانی باشه برا همین میترسیدم سرمو بلند کنم که.......
#چشمای_تو
گفت آقای غلامی . گفتم ممنون آقای غلامی. زحمت دادم بهتون . ممنون حالم خوبه میتونید برید. بعدش گفت این شماره منه و یع کاغذ بهم داد گفت هر وقت کمک نیاز داشتید بهم زنگ بزنید . منو مثل برادرتون بدونید. باشه ای گفتم و ازم خدافظی کرد و رفت منم بخاطر داروهایی که بهم دارم چشام گرم شد و خوابیدم.
_______
با سردرد چشامو باز کردم دکتر بالا سرم بود گفت نیم ساعت دیگه میتونی بری و اون است کارای ترخیصتون رو انجام دادن . رفتم .
این ساعت بعد...
ورقه رو امضا کردم و تب بیمارستان خارج شدم به سمت خونمون رفتم و وقتی رسیدم رفتم تو اتاقم آنقدر گریه کردم که خوابم برد . با صدای در زدن بیدار شدم خودمو تو و اینه دیدم چشام بدجوری پف کرده بود . رفتم ون در پرسیدم کیه مامانم اینا بودن در و باز کردم و مامانم وقتی منو دید گفت دخترم چیزی شده گفتم نه وسط زیاد خوابیدم مامانم گفت که یه چیزی هست گریه کردی الان چون کار دارم ولت میکنم وع بعدش میان شرافت باید بهم بگی چی شده؟! یه هوفی گفتم و با خودم تصمیم گرفتم ماجرا رو به مامانم بگم هرچی می خواست بشه بشه . مهم اینه که خودم یه ذره راحت میشم. رفتم تو اتاقم که به گوشیم سر بزنم شماره آقای غلامی رو هم سیو کردم
____________
بعد از دو ساعت مامانم اومد تو اتاق و گفت بگو ببینم چی شده؟ گفتم میشه اول سرمو بزارم رو پاهات اومد کتاد م رو تخت نشست و منم سرمو گذاشتم رو پاهاش بعدش مامانم شروع کرد به نار کردن شدم و ماجرا رو یع جورایی براش تعریف کردم و فقط گفتم که رایا فکر میکنه من بهش خیانت کردم و ولم کرده بود میکردم مامانم خیلی عصبانی باشه برا همین میترسیدم سرمو بلند کنم که.......
۱۵.۰k
۲۸ خرداد ۱۴۰۰