Part

#Part5
#چشمای_تو

رها: که یهو سرم گیج رفت و همونجا افتادم و بعدش چیزای مبهمی میدیدم که فقط یه پسره اومده بود بابا سرم و هیی صدام میزد و دیگه چیزی نفهمیدم .
________
با سردرد بدی چشامو باز کردم از روی الکل فهمیدم که تو بیمارستان یک پرستار هم بالا سرم واستاده بود و داشت سرممو تنظیم میکرد که با دیدن من که چشامو باز کردم سریع از اتاق رفت بیرون و با یه نفر اومد دکتر هنوز تار میدیدم یکم که نزدیک هز شدن فهمیدم دکتره اومد ضربان قلب و اینارو چک کرد و گفت مواظب خودت باش و رفت . بعد از چند دقیقه یه پسره اومد داخل و گفت سلام . منم گفتم سلام و ازش پرسیدم شما؟! گفت منو نمیشناسید من شما رو آوردن بیمارستان . داشتم تو خیابونا قدم میزدم که دیدم شما رو زمین افتادید و بعدشم اوردمتون بیمارستان. ازش تشکر کردم و یه لحظه یاد خاطرات دیشب افتادم که گریم گرفت و با صدای بلند گریه کردم. پسره اومد جلوتر و گفت خوبید ،! چیزی شده ؟ با صدایی که بزور در اومد گفتم آره ولی... دوبار ه گریم گرفت که پسره گفت اگر دوست داری اگر چیزی هست میخوای بهم بگو شاید آروم شدی . دوست نداشتم بهش چیزی بگم و خواستم بحث و عوض کنم گفتم بازم ازتون ممنونم آقای ........
دیدگاه ها (۱)

#Part6#چشمای_توگفت آقای غلامی . گفتم ممنون آقای غلامی. زحمت...

#part7#چشمای_تورها:که مامان گفت . قشنگ من دیگه بخاطر یه آدم ...

#part4#چشمای_تورها :محراب دستمو کشید و گفت :کجا. ولش کن بیا...

#Part3#چشمای_تورها:کوبیده شدم به دیوار که از سر شدتش به اخی ...

رمان بغلی من پارت ۸۰.... چند ساعت بعد ....دیانا: چشامو باز ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط