زمستان را به خاطر می آورم
زمستان را به خاطر می آورم
باد صدایش را در سرم می کوبد
و برف موهای مادرم را در قاب عکس
گوشه ی خانه سفید می کند.
بوی نم دیوار گاهی زنده ام میکند
قطره ای آب از ترک دیوار سر میخورد
و گونه هایم را خیس می کند.
صدای باران مثل دایه ای پیر
در گوشم لالایی می خواند.
چشم هایم را باز می کنم
صدای خنده ی کودکی که رویاهایش را
سالهاست در خواب دیده ام
دور سرم می چرخد.
نگاهش برایم آشناست...
شبیه به عکس های کودکیم می خندد
خودم را در تیله ی قهوه ای
چشمانش می بینم.
چقدر در چشمان او بزرگ شده ام...
چقدر خودم را در چشمان او دوست دارم
در چشمان او ماهی قرمز عید
هیچوقت نمی میرد.
و موهای مادرم هیچوقت سفید نمی شود.
در چشمان او زمستان سرد هیچ
خانه ای را ویران نمی کند.
و کوچکی دستانم در دستان پدرم
هیچوقت بزرگ نمی شود.
در چشمان او چشم هایم می خندد
دستی موهایم را نوازش می کند
و برف های این سال ها زمستان را
از تنم می تکاند...
در چشمان او کودکیم را می بینم
و می شنوم که مادرم آرام می گوید
امروز باران باریده
در راه مدرسه پاهایت را
در گودال های آب گرفته ی باران نگذار
کفش هایت خیس می شود. #پگاه_دهقان
باد صدایش را در سرم می کوبد
و برف موهای مادرم را در قاب عکس
گوشه ی خانه سفید می کند.
بوی نم دیوار گاهی زنده ام میکند
قطره ای آب از ترک دیوار سر میخورد
و گونه هایم را خیس می کند.
صدای باران مثل دایه ای پیر
در گوشم لالایی می خواند.
چشم هایم را باز می کنم
صدای خنده ی کودکی که رویاهایش را
سالهاست در خواب دیده ام
دور سرم می چرخد.
نگاهش برایم آشناست...
شبیه به عکس های کودکیم می خندد
خودم را در تیله ی قهوه ای
چشمانش می بینم.
چقدر در چشمان او بزرگ شده ام...
چقدر خودم را در چشمان او دوست دارم
در چشمان او ماهی قرمز عید
هیچوقت نمی میرد.
و موهای مادرم هیچوقت سفید نمی شود.
در چشمان او زمستان سرد هیچ
خانه ای را ویران نمی کند.
و کوچکی دستانم در دستان پدرم
هیچوقت بزرگ نمی شود.
در چشمان او چشم هایم می خندد
دستی موهایم را نوازش می کند
و برف های این سال ها زمستان را
از تنم می تکاند...
در چشمان او کودکیم را می بینم
و می شنوم که مادرم آرام می گوید
امروز باران باریده
در راه مدرسه پاهایت را
در گودال های آب گرفته ی باران نگذار
کفش هایت خیس می شود. #پگاه_دهقان
۹.۳k
۰۷ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.