تک پارتی از یونگی🌚
تک پارتی از یونگی🌚
علامت ا.ت+ علامت یونگی_علامت جسیکا دوست صمیمی ا.ت#
ویو ا.ت
+هوف با امروز میشه دو شب که یونگی خونه نیومده حتی جواب تلفنمم نمیده.اه یعنی چی امروز باید برم باهاش تکلیفمو روشن کنم با اینکه میدونم از این متنفره که برم سرکارش ولی چاره دیگه ای ندارم. واقعا که باعث و بانی اینا همش ی بار رفتن بود.
[یادم رف بگم ا.ت و یونگی سه ساله با هم ازدواج کردن ا.ت 24 سالشه یونگی هم همون سن خودش]
فلش بک به دو روز پیش:
+نشسته بودم جلو تلویزیون و داشتم کیدارما میدیم ک گوشیم زنگ خورد
#الو توله کجایی؟
+بی تر ادب این چه طرز حرف زدنه؟
#اکی سلام کجاییییی
+خونهههههه
#میگم پایه ای بریم بار؟
+نمیدونم..... یونگی خیلی عصبانی میشه...
#امروز ساعت چند میاد خونه؟
+امروز قرارع دیر بیاد ولی اگه بفهمه چی ؟
#بابا میریم زودی برگردیم مطمئن باش نمیفهمه(برو بابا ریدی تو رمانم🗿)
+اک نیم ساعت دیگه جلو درم
#اکی
+بای
#بای
ویو ا.ت
رفتم یه دوش پنج مینی گرفتمو اومدم بیرون ی لباس نسبتاً پوشیده تنم کردم و رفتم جلو میز تا میکاپ کنم.میکاپمو کردم ک جسیکا زنگ زد و گفت جلو دره رفتم سوار ماشین شدم و بعد ی ذره احوال پرسی اینا رفتیم طرف بار.........بعد سه ساعت برگشتیم.
ویو یونگی
امروز قرارع ا.ت رو سورپرایز کنم بهش گفتم دیر میام خونه ولی زود میرم وقتی رفتم خونه ا.ت نبود دو ساعت گذشت ک خانم تشریف آوردن خیلی اعصبانی بودم کنترلم دست خودم نبود که یهو یه سیلی بهش زدم چون معلوم بود از بار اومده منم از اینکه تنهایی بره بار متنفرم و اینو خودشم خوب میدونه.
ویو ا.ت
وقتی درو باز کردم با صحنه ای که دیدم خشکم زد.او..ن...اون ی..ونگ..گی بود تا خواستم صحبت کنیم یه سیلی محکم زد بهم(خوب کرد)و فورا از خونه زد بیرون میدونستم از اینکه تنهایی برم بار متنفره.
پایان فلش بک
ویو ا.ت
حاضر شدمو رفتم سوار ماشینم شدم رسیدم جلو شرکت مطمئن بودم یونگی اونجاس پس رفتم داخل شرکت چون دیروقت بود تاریک بود رفتم داخل اتاقش که یهو اومد جلو _اینجا چه غلطی میکنی(با داد)
+تو الان دو روزه خونه نیومدی جواب تلفنمم نمیدی چه وضعیه
_گمشو بیرون چرا زنده ها! چرا نمیمیری راحت شمم؟
ادامه دارد....
علامت ا.ت+ علامت یونگی_علامت جسیکا دوست صمیمی ا.ت#
ویو ا.ت
+هوف با امروز میشه دو شب که یونگی خونه نیومده حتی جواب تلفنمم نمیده.اه یعنی چی امروز باید برم باهاش تکلیفمو روشن کنم با اینکه میدونم از این متنفره که برم سرکارش ولی چاره دیگه ای ندارم. واقعا که باعث و بانی اینا همش ی بار رفتن بود.
[یادم رف بگم ا.ت و یونگی سه ساله با هم ازدواج کردن ا.ت 24 سالشه یونگی هم همون سن خودش]
فلش بک به دو روز پیش:
+نشسته بودم جلو تلویزیون و داشتم کیدارما میدیم ک گوشیم زنگ خورد
#الو توله کجایی؟
+بی تر ادب این چه طرز حرف زدنه؟
#اکی سلام کجاییییی
+خونهههههه
#میگم پایه ای بریم بار؟
+نمیدونم..... یونگی خیلی عصبانی میشه...
#امروز ساعت چند میاد خونه؟
+امروز قرارع دیر بیاد ولی اگه بفهمه چی ؟
#بابا میریم زودی برگردیم مطمئن باش نمیفهمه(برو بابا ریدی تو رمانم🗿)
+اک نیم ساعت دیگه جلو درم
#اکی
+بای
#بای
ویو ا.ت
رفتم یه دوش پنج مینی گرفتمو اومدم بیرون ی لباس نسبتاً پوشیده تنم کردم و رفتم جلو میز تا میکاپ کنم.میکاپمو کردم ک جسیکا زنگ زد و گفت جلو دره رفتم سوار ماشین شدم و بعد ی ذره احوال پرسی اینا رفتیم طرف بار.........بعد سه ساعت برگشتیم.
ویو یونگی
امروز قرارع ا.ت رو سورپرایز کنم بهش گفتم دیر میام خونه ولی زود میرم وقتی رفتم خونه ا.ت نبود دو ساعت گذشت ک خانم تشریف آوردن خیلی اعصبانی بودم کنترلم دست خودم نبود که یهو یه سیلی بهش زدم چون معلوم بود از بار اومده منم از اینکه تنهایی بره بار متنفرم و اینو خودشم خوب میدونه.
ویو ا.ت
وقتی درو باز کردم با صحنه ای که دیدم خشکم زد.او..ن...اون ی..ونگ..گی بود تا خواستم صحبت کنیم یه سیلی محکم زد بهم(خوب کرد)و فورا از خونه زد بیرون میدونستم از اینکه تنهایی برم بار متنفره.
پایان فلش بک
ویو ا.ت
حاضر شدمو رفتم سوار ماشینم شدم رسیدم جلو شرکت مطمئن بودم یونگی اونجاس پس رفتم داخل شرکت چون دیروقت بود تاریک بود رفتم داخل اتاقش که یهو اومد جلو _اینجا چه غلطی میکنی(با داد)
+تو الان دو روزه خونه نیومدی جواب تلفنمم نمیدی چه وضعیه
_گمشو بیرون چرا زنده ها! چرا نمیمیری راحت شمم؟
ادامه دارد....
۲۰.۹k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.