ادامه تک پارتی یونگی🌚
ادامه تک پارتی یونگی🌚
_گمشو بیرون چرا زنده ها! چرا نمیمیری راحت شممم؟
از شرکت زدم بیرون هام داشت سرازیر میشد زنگ زدم ب جسیکا گفتم دیگه نمیخوام ادامه بدم
#معلوم هست الان داری چیکار میکنیی
+آره دارم میرم تو همون خراب شده ای که رو سرم خراب شد مگه اون آرزو اینو نداره ک بمیرم؟مگه با این کار خوشحال نمیشه!پس چرا خوشحالش نکنم....
#ن..هههه.. ا.ت ا.تتتتتتتتتتتت
بیب بیب
(مثلا گوشیو قطع کرد)
ویو یونگی
از کارم پشیمون بودم این چه کاری بودد؟؟؟
همینطوری با خودم حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد جسیکا بود
_ال....
#معلوم هست چه غلطی کردیییییی ا.ت ا.تتتتتتتت برو خونه سریععععععععع
_چ..ی الان میرمممم
بیب بیب
ویو ا.ت
رفتم پشت بوم خونه اشکام با شدت میریختن که یهو یونگی بود که با داد گفت:
_نهههههه ا.ت بیا پایین تو که اون کارو نمیکنی؟
+متاسفم....سارانگههههه مین یونگیییی سارانگههههه
(خودشو پرت کرد🙃💔)
_نههههههههههههه ا.ت ا.تتت ا.تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت نه نروووو
فلش بک به روز دفن ا.ت
_امروز فرشته کوچولومو که از جونمم برام عزیز تر بود رو به خاک سپردن....
بعد رفتن همه رفتم کنار قبرش نشستم و درد و دل کردم بهش گفتم بدونش نمیتونم و دارم میام پیشش تیغو زدم و به فرشته کوچولوم سلام کردم که دارم میام پیشش..💔😭
ویو داداش یونگی
از وقتی که ا.ت رو به خاک سپردیم یونگی هنوز قبرستونه ۶ساعت گذشته و خبری نیس.
پس تصمیم گرفتم برم قبرستون رفتم سر قبر ا.ت ن...نههههه او..ن اوننننن یونگی بود که ب خون آغشته شده بود نهههههههههههههههههههه...
[خودم کلی سر این رمان گریه کردم بچه ها تا هستن قدرشونو بدونین💔]
خب این اولین فیکم بود امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت یادتون نره💜
_گمشو بیرون چرا زنده ها! چرا نمیمیری راحت شممم؟
از شرکت زدم بیرون هام داشت سرازیر میشد زنگ زدم ب جسیکا گفتم دیگه نمیخوام ادامه بدم
#معلوم هست الان داری چیکار میکنیی
+آره دارم میرم تو همون خراب شده ای که رو سرم خراب شد مگه اون آرزو اینو نداره ک بمیرم؟مگه با این کار خوشحال نمیشه!پس چرا خوشحالش نکنم....
#ن..هههه.. ا.ت ا.تتتتتتتتتتتت
بیب بیب
(مثلا گوشیو قطع کرد)
ویو یونگی
از کارم پشیمون بودم این چه کاری بودد؟؟؟
همینطوری با خودم حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد جسیکا بود
_ال....
#معلوم هست چه غلطی کردیییییی ا.ت ا.تتتتتتتت برو خونه سریععععععععع
_چ..ی الان میرمممم
بیب بیب
ویو ا.ت
رفتم پشت بوم خونه اشکام با شدت میریختن که یهو یونگی بود که با داد گفت:
_نهههههه ا.ت بیا پایین تو که اون کارو نمیکنی؟
+متاسفم....سارانگههههه مین یونگیییی سارانگههههه
(خودشو پرت کرد🙃💔)
_نههههههههههههه ا.ت ا.تتت ا.تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت نه نروووو
فلش بک به روز دفن ا.ت
_امروز فرشته کوچولومو که از جونمم برام عزیز تر بود رو به خاک سپردن....
بعد رفتن همه رفتم کنار قبرش نشستم و درد و دل کردم بهش گفتم بدونش نمیتونم و دارم میام پیشش تیغو زدم و به فرشته کوچولوم سلام کردم که دارم میام پیشش..💔😭
ویو داداش یونگی
از وقتی که ا.ت رو به خاک سپردیم یونگی هنوز قبرستونه ۶ساعت گذشته و خبری نیس.
پس تصمیم گرفتم برم قبرستون رفتم سر قبر ا.ت ن...نههههه او..ن اوننننن یونگی بود که ب خون آغشته شده بود نهههههههههههههههههههه...
[خودم کلی سر این رمان گریه کردم بچه ها تا هستن قدرشونو بدونین💔]
خب این اولین فیکم بود امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت یادتون نره💜
۱۵.۴k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.