یک روز رویایی
پارت دوم🍷
وسط سالن وایستاده بودم ک یه دختر وارد سالن شد و اومد سمتم
جولیکا:سلام اسم من جولیکاس..ت دختر خانم مین هستی
ا.ت:بله خودم هستم...اسمم کیم ا.ته
جولیکا: خوشبختم از اشناییت..بیا بریم لباساتو عوض کن بعد کارارو بهت میگم
ا.ت:باشه
باهم رفتیم داخل یکی از اتاقای اونجا..کلی کمد اونجا بود..جولیکا رفت سمت یه کمد و رمزشو زد و یه لباس از توش دراورد
جولیکا:اینو بپوش
لباسو گرفتم و رفتم پشت پاروان چوبی و لباسمو عوض کردم(عکسشو میزارم)
جولیکا:خیلیم خوب..حالا دنبالم بیا
منو برد طبقه بالا..اونجا پره اتاق بود
همه ی اتاقا درشون سفید بود بجز ۲ تا
یکیش مشکی بود یکیش قهوه ای تیره
منو برد داخل اتاقی ک درش مشکی بود
حتا تم اتاقشم مشکی بود(عکسشو میزارم)
جولیکا:این اتاق ارباب جوانه...تمیزش کن
ا.ت:من؟
جولیکا:اره دیگ
ا.ت:خیل خب
جولیکا یه دستمال ک اسپری داد بهم و رفت
رفتم ت اتاق و اتاقو مرتب کردم و شیشه و بقیه وسایلو تمیز کردم
معلوم بود خیلی وقته کسی توش نرفته
ب ساعت نگاه کردن ساعت ج و نیم بود
رفتم طبقه پایین و گفتم تموم شد
جولیکا اومد یه نگا کرد...اومم خوبه..حالا بیا این سطل و طی رو بگیر و پله ها و راه رو هارو تمیز کن
ازش گرفتم و رفتم سمت سالن...کف سالن رو تمیز کردم و رفتم سمت پله ها و شروع ب طی کشیدن کردم...داشتم کارمو میکردم ک دیدم یکی داره از پله ها بالا میره
ا.ت:یاااا نمیبینی دارم تمیز میکنم
پسره:چی گفتی؟
یه پسر جوونی بود ک کنارش یه ادم هیکلی وایستادا بود
ا.ت:کرم ک هستی...سریع رد شو کثیفش کردی
اون ادم هیکلیه خاست بیاد سمتم ک پسره نزاشت
پسره:ت اصن میدونی من کیم؟
ا.ت:هرکی میخای باش..برو دیگ
پسره از لج پاشو پیشتر رو موزائیک ها مالید
ا.ت:یااااا
پسره:حالا قشنگ تمیزش کن
ا.ت:مگ خدمتکارتم دستور میدی
پسره:معلومه
ا.ت:اه..اصن ولش ...من علاقه ای ب حرف زدن با یه ادم نفهمی مثل ت ندارم
یارو هیکلیه در گوش پسره یچی گفتم
پسره:بعدن من با ت کار دارم
بعد رفتن
ا.ت:نکبت
بازم پله هارو تمیز کردم و رفتم طبقه پایین
جولیکا:تموم شد؟...افرین..حالا بشین یچی بخور جون بگیری
ا.ت:ممنونم...راسی یه پسره رو ت راه پله دیدم
جولیکا: پسر؟ اینجا پسر نداریم...ولش..حالا چی شد
شروع کردم ب تعریف اتفاقات اونجا
جولیکا:افرین حقش بود
همون لحظه یه خدمتکار اومد
خدمتکار:بچه ها جم شید ارباب مهمونش اومده...بیاین باید بریم ت سالن
جولیکا:ب این زودی؟
رفتیم سمت سالن ک دیدم ارباب جئون وایستاده
ارباب جئون: خدمتکارای قدیمی پسرمو میشناسن ولی بعضی از شما جدید هستین..این پسرم جئون جونگ کوکه
بعد از پشت سرش همون پسری ک رو پله دیدمش درومد
ا.ت:شت
جولیکا:احیانن اون پسری ک دم پله دیدی این نبود؟
نگاه جونگ کوک روم قفل شد و یه نیش خندی زد
لایک و کامنت یادتون نره❤🍷
وسط سالن وایستاده بودم ک یه دختر وارد سالن شد و اومد سمتم
جولیکا:سلام اسم من جولیکاس..ت دختر خانم مین هستی
ا.ت:بله خودم هستم...اسمم کیم ا.ته
جولیکا: خوشبختم از اشناییت..بیا بریم لباساتو عوض کن بعد کارارو بهت میگم
ا.ت:باشه
باهم رفتیم داخل یکی از اتاقای اونجا..کلی کمد اونجا بود..جولیکا رفت سمت یه کمد و رمزشو زد و یه لباس از توش دراورد
جولیکا:اینو بپوش
لباسو گرفتم و رفتم پشت پاروان چوبی و لباسمو عوض کردم(عکسشو میزارم)
جولیکا:خیلیم خوب..حالا دنبالم بیا
منو برد طبقه بالا..اونجا پره اتاق بود
همه ی اتاقا درشون سفید بود بجز ۲ تا
یکیش مشکی بود یکیش قهوه ای تیره
منو برد داخل اتاقی ک درش مشکی بود
حتا تم اتاقشم مشکی بود(عکسشو میزارم)
جولیکا:این اتاق ارباب جوانه...تمیزش کن
ا.ت:من؟
جولیکا:اره دیگ
ا.ت:خیل خب
جولیکا یه دستمال ک اسپری داد بهم و رفت
رفتم ت اتاق و اتاقو مرتب کردم و شیشه و بقیه وسایلو تمیز کردم
معلوم بود خیلی وقته کسی توش نرفته
ب ساعت نگاه کردن ساعت ج و نیم بود
رفتم طبقه پایین و گفتم تموم شد
جولیکا اومد یه نگا کرد...اومم خوبه..حالا بیا این سطل و طی رو بگیر و پله ها و راه رو هارو تمیز کن
ازش گرفتم و رفتم سمت سالن...کف سالن رو تمیز کردم و رفتم سمت پله ها و شروع ب طی کشیدن کردم...داشتم کارمو میکردم ک دیدم یکی داره از پله ها بالا میره
ا.ت:یاااا نمیبینی دارم تمیز میکنم
پسره:چی گفتی؟
یه پسر جوونی بود ک کنارش یه ادم هیکلی وایستادا بود
ا.ت:کرم ک هستی...سریع رد شو کثیفش کردی
اون ادم هیکلیه خاست بیاد سمتم ک پسره نزاشت
پسره:ت اصن میدونی من کیم؟
ا.ت:هرکی میخای باش..برو دیگ
پسره از لج پاشو پیشتر رو موزائیک ها مالید
ا.ت:یااااا
پسره:حالا قشنگ تمیزش کن
ا.ت:مگ خدمتکارتم دستور میدی
پسره:معلومه
ا.ت:اه..اصن ولش ...من علاقه ای ب حرف زدن با یه ادم نفهمی مثل ت ندارم
یارو هیکلیه در گوش پسره یچی گفتم
پسره:بعدن من با ت کار دارم
بعد رفتن
ا.ت:نکبت
بازم پله هارو تمیز کردم و رفتم طبقه پایین
جولیکا:تموم شد؟...افرین..حالا بشین یچی بخور جون بگیری
ا.ت:ممنونم...راسی یه پسره رو ت راه پله دیدم
جولیکا: پسر؟ اینجا پسر نداریم...ولش..حالا چی شد
شروع کردم ب تعریف اتفاقات اونجا
جولیکا:افرین حقش بود
همون لحظه یه خدمتکار اومد
خدمتکار:بچه ها جم شید ارباب مهمونش اومده...بیاین باید بریم ت سالن
جولیکا:ب این زودی؟
رفتیم سمت سالن ک دیدم ارباب جئون وایستاده
ارباب جئون: خدمتکارای قدیمی پسرمو میشناسن ولی بعضی از شما جدید هستین..این پسرم جئون جونگ کوکه
بعد از پشت سرش همون پسری ک رو پله دیدمش درومد
ا.ت:شت
جولیکا:احیانن اون پسری ک دم پله دیدی این نبود؟
نگاه جونگ کوک روم قفل شد و یه نیش خندی زد
لایک و کامنت یادتون نره❤🍷
۱۱.۳k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.