بیبی بوی کوچولوی من پارت: ۲
و بوسه ای رو شروع کرد.
لب پایین پسر کوچیکتر رو آروم میمکید. جیمینم به خوبی با یونگی همراهی میکرد.
پسر بزرگتر زبونش رو روی لب های پسر کوچیکتر مکشید و گه گاهی از اون دو گوشت نرم و خوشمزه گاز میگرفت. جیمین با باز کردن لب هاش به یونگی اجازه ی پیشروی داد. یونگی زبونش رو وارد دهان جیمین کرد و جای جای دهانش رو مزه کرد. اصلا براش مهم نبود پسرش تازه از خواب بیدار شده و دهانش بو میده یا چیزی نخورده.
(نویسنده:چندشااااااا😣)
اون عاشق طعم جیمین بود و براش هیچ چیز دیگه ای مهم نبود.
آروم زبون های هم رو میمیکیدن و از طعم هم لذت میبردن.
(نویسنده: اوق چندشم شد🫢😶
یونگی:خفه شو بنویس
نویسنده:چشم😂)
بوسشون با صدای "پاپ" مانندی پایان پیدا کرد.
یونگی توی همون فاصله ی کم از صورتشون حرف زد:
"نمی خوای بگی کی پسرمو اذیت کرده؟"
"یونگی، بهت گفتم خودم حلش کردم"
"نمی خوای برای ددی تعریف کنی چیشده!؟"
(نویسنده: اوووو ددی😁)
"باشه میگم."
"آفرین بیبی بوی"
و از این حرفی که زد خندید. خوب میدونست جیمین از این که لوس به نظر برسه متنفره.
"یونگی! بهت نگفتم دیگه اینطوری صدام نکن؟"
و از روی پسر بزرگتر بلند شد. روی تختش نشست و با انگشتاش بازی کرد.
"بگو دیگه جیمینی. کی پسر خوشگلمو اذیت کرده؟"
"امروز توی کلاس کامپیوتر تنها کسی بودم که نمره ی کاملو گرفتم..."
"خب!؟ استادت پسرمو اذیت کرده!؟"
"نه، یک اکیپ توی دانشگاه هستن که رقیبم هستن. سر دستشونم امروز بعد از کلاس بهم گفت اگه نفر اول شدم به خاطر ددیمه. منم بهش کم نگرفتم و باهاش دعوا کردم. ولی خب بعد از چند دقیقه بچه ها اومدنو جدامون کردن. همین! لازم نیست تو کاری بکنی."
یونگی بدون این که چیزی به پسر بگه رفت تا لباس هاشو عوض بکنه. در اتاق رو باز کرد تا از اتاق بره بیرون. پشت سرش جونگ کوک بود که سعی داشت برش گردونه:
"یونگ! بهت که گفتم. نمیخواد کاری بکنی."
"با من میای. آماده شو!"
جیمین هم ناچار به سمت اتاقش رفت تا لباس هاشو عوض بکنه.
که....
.........
پارت دومم گذاشتم
شرایط:
کامنت: ۱٠
لایک: 5
لب پایین پسر کوچیکتر رو آروم میمکید. جیمینم به خوبی با یونگی همراهی میکرد.
پسر بزرگتر زبونش رو روی لب های پسر کوچیکتر مکشید و گه گاهی از اون دو گوشت نرم و خوشمزه گاز میگرفت. جیمین با باز کردن لب هاش به یونگی اجازه ی پیشروی داد. یونگی زبونش رو وارد دهان جیمین کرد و جای جای دهانش رو مزه کرد. اصلا براش مهم نبود پسرش تازه از خواب بیدار شده و دهانش بو میده یا چیزی نخورده.
(نویسنده:چندشااااااا😣)
اون عاشق طعم جیمین بود و براش هیچ چیز دیگه ای مهم نبود.
آروم زبون های هم رو میمیکیدن و از طعم هم لذت میبردن.
(نویسنده: اوق چندشم شد🫢😶
یونگی:خفه شو بنویس
نویسنده:چشم😂)
بوسشون با صدای "پاپ" مانندی پایان پیدا کرد.
یونگی توی همون فاصله ی کم از صورتشون حرف زد:
"نمی خوای بگی کی پسرمو اذیت کرده؟"
"یونگی، بهت گفتم خودم حلش کردم"
"نمی خوای برای ددی تعریف کنی چیشده!؟"
(نویسنده: اوووو ددی😁)
"باشه میگم."
"آفرین بیبی بوی"
و از این حرفی که زد خندید. خوب میدونست جیمین از این که لوس به نظر برسه متنفره.
"یونگی! بهت نگفتم دیگه اینطوری صدام نکن؟"
و از روی پسر بزرگتر بلند شد. روی تختش نشست و با انگشتاش بازی کرد.
"بگو دیگه جیمینی. کی پسر خوشگلمو اذیت کرده؟"
"امروز توی کلاس کامپیوتر تنها کسی بودم که نمره ی کاملو گرفتم..."
"خب!؟ استادت پسرمو اذیت کرده!؟"
"نه، یک اکیپ توی دانشگاه هستن که رقیبم هستن. سر دستشونم امروز بعد از کلاس بهم گفت اگه نفر اول شدم به خاطر ددیمه. منم بهش کم نگرفتم و باهاش دعوا کردم. ولی خب بعد از چند دقیقه بچه ها اومدنو جدامون کردن. همین! لازم نیست تو کاری بکنی."
یونگی بدون این که چیزی به پسر بگه رفت تا لباس هاشو عوض بکنه. در اتاق رو باز کرد تا از اتاق بره بیرون. پشت سرش جونگ کوک بود که سعی داشت برش گردونه:
"یونگ! بهت که گفتم. نمیخواد کاری بکنی."
"با من میای. آماده شو!"
جیمین هم ناچار به سمت اتاقش رفت تا لباس هاشو عوض بکنه.
که....
.........
پارت دومم گذاشتم
شرایط:
کامنت: ۱٠
لایک: 5
۶.۸k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.