بیبی بوی کوچولو ی من پارت:1
از دانشگاه تازه رسیده بود خونه.
اعصابش به خاطر اتفاقای امروز حسابی خورد بود.
سعی کرد عادی رفتار کنه تا مشکلی ایجاد نکنه.
بدون توجه به خدمتکار ها که بهش خوش آمد میگفتن، سمت آشپز خونه رفت:
"خانوم چو، میتونید بهم آب بدید؟"
"البته ارباب جوان"
بطریه آب رو از دست خانوم چو گرفت و به سمت اتاقش رفت.
وارد اتاق شد و در رو بست. خودش رو روی تختش ولو کرد. حوصلش سر رفته بود. تصمیم گرفت گیم بزنه.
سمت کلید اتاقش رفت. لامپ اتاقشو خاموش کرد و LED های بنفش رنگ اتاقشو روشن کرد.
روی صندلی نشست و کامپیوترش رو روشن کرد.
.
.
.
وارد امارت شد. صدای پسرش به گوشش نمیخورد. از یکی از خدمتکار ها پرسید:
" هان، جیمین کجاست؟ "
"ارباب احتمالا توی اتاقش باشه."
بدون این که بره توی اتاقش تا لباس هاشو عوض کنه به طرف راه پله رفت تا به اتاق پسرش بره.
دو تقه به در زد. وقتی جوابی نشنید در اتاق رو باز کرد.
با صحنه ای که دید لبخند لثه ای روی لباش نشست.
جیمین روی صندلی خوابش برده بود. هدفون روی گوش هاش بود و کامپیوتر هنوز روشن.
کامپیوتر رو خاموش کرد و هدفون رو از روی گوش های پسر کوچیکتر برداشت.یک دستش رو زیر زانوی پسر کوچیکتر گذاشت و اون یکی دستش رو زیر کمر پسر گذاشت و آروم بلندش کرد.
به سمت تخت بردش و روی تخت گذاشتش.
جیمین بینیش رو چین داد و روی تخت غلتی زد.
(قلت؟)
یونگی با صدای آروم و دلنشینی گفت:
"جیمینی، نمیخوای بیدار بشی؟"
"اوم، نه یونگ.. بزار بخوابم"
"نمی خوای یونگی رو بینی؟ یونگی دلش برات تنگ شده. چیمی؟"
جیمین از لای یک چشمش به یونگی نگاهی انداخت:
"یونگـــــــی، خوابم میاد. امروز خیلی اذیت شدم."
وقتی فهمید چی گفت سریع دوتا چشماشو باز کرد. برای این که بحث رو عوض کنه محکم پرید بغل یونگی. یونگی از روی تخت پایین افتاد و کمرش پارکت های چوبی رو ملاقات کرد.
جیمین همونطور که روی یونگی بود گفت:
"یونگـــی، دلم برات تنگ شده بود! نمی خوای منو ببوسی؟"
"اوه، چیمی کوچولو میخواد من ببوسمش؟"
"یونگ من دیگه بزرگ شدم. امسال وارد 20 سال میشم. دیگه بهم نگو کوچولو. "
"برای من همون چیمی کوچولویی هستی که 16سالگیت دیدمت."
"منو نمی بوسی یونگی!؟"
یونگی هم از موقعیت استفاده کرد و دستش رو پشت گردن پسر کوچیکتر گذاشت و به صورت خودش نزدیکش کرد . فاصله بین صورت هاشون 5 سانت هم نمیشد که یونگی توی صورت جیمین گفت:
"عاشقتم جیمینی! "
و.....
.............
جای به شدت حساس تموم کردم
خب شرایط نداریم ولی برای پارت بعد شرایط داریم:))))
اعصابش به خاطر اتفاقای امروز حسابی خورد بود.
سعی کرد عادی رفتار کنه تا مشکلی ایجاد نکنه.
بدون توجه به خدمتکار ها که بهش خوش آمد میگفتن، سمت آشپز خونه رفت:
"خانوم چو، میتونید بهم آب بدید؟"
"البته ارباب جوان"
بطریه آب رو از دست خانوم چو گرفت و به سمت اتاقش رفت.
وارد اتاق شد و در رو بست. خودش رو روی تختش ولو کرد. حوصلش سر رفته بود. تصمیم گرفت گیم بزنه.
سمت کلید اتاقش رفت. لامپ اتاقشو خاموش کرد و LED های بنفش رنگ اتاقشو روشن کرد.
روی صندلی نشست و کامپیوترش رو روشن کرد.
.
.
.
وارد امارت شد. صدای پسرش به گوشش نمیخورد. از یکی از خدمتکار ها پرسید:
" هان، جیمین کجاست؟ "
"ارباب احتمالا توی اتاقش باشه."
بدون این که بره توی اتاقش تا لباس هاشو عوض کنه به طرف راه پله رفت تا به اتاق پسرش بره.
دو تقه به در زد. وقتی جوابی نشنید در اتاق رو باز کرد.
با صحنه ای که دید لبخند لثه ای روی لباش نشست.
جیمین روی صندلی خوابش برده بود. هدفون روی گوش هاش بود و کامپیوتر هنوز روشن.
کامپیوتر رو خاموش کرد و هدفون رو از روی گوش های پسر کوچیکتر برداشت.یک دستش رو زیر زانوی پسر کوچیکتر گذاشت و اون یکی دستش رو زیر کمر پسر گذاشت و آروم بلندش کرد.
به سمت تخت بردش و روی تخت گذاشتش.
جیمین بینیش رو چین داد و روی تخت غلتی زد.
(قلت؟)
یونگی با صدای آروم و دلنشینی گفت:
"جیمینی، نمیخوای بیدار بشی؟"
"اوم، نه یونگ.. بزار بخوابم"
"نمی خوای یونگی رو بینی؟ یونگی دلش برات تنگ شده. چیمی؟"
جیمین از لای یک چشمش به یونگی نگاهی انداخت:
"یونگـــــــی، خوابم میاد. امروز خیلی اذیت شدم."
وقتی فهمید چی گفت سریع دوتا چشماشو باز کرد. برای این که بحث رو عوض کنه محکم پرید بغل یونگی. یونگی از روی تخت پایین افتاد و کمرش پارکت های چوبی رو ملاقات کرد.
جیمین همونطور که روی یونگی بود گفت:
"یونگـــی، دلم برات تنگ شده بود! نمی خوای منو ببوسی؟"
"اوه، چیمی کوچولو میخواد من ببوسمش؟"
"یونگ من دیگه بزرگ شدم. امسال وارد 20 سال میشم. دیگه بهم نگو کوچولو. "
"برای من همون چیمی کوچولویی هستی که 16سالگیت دیدمت."
"منو نمی بوسی یونگی!؟"
یونگی هم از موقعیت استفاده کرد و دستش رو پشت گردن پسر کوچیکتر گذاشت و به صورت خودش نزدیکش کرد . فاصله بین صورت هاشون 5 سانت هم نمیشد که یونگی توی صورت جیمین گفت:
"عاشقتم جیمینی! "
و.....
.............
جای به شدت حساس تموم کردم
خب شرایط نداریم ولی برای پارت بعد شرایط داریم:))))
۶.۲k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.