فن فیک فقط یه شب نبود پارت21
سنجو دست من و مایکی رو گرفت و اوردمون بیرون. مایکی رفت اونطرف.
&:یه سوال دارم! -:بپرس &:چرا رفتی؟!
-:چی؟ &:چرا اون موقع توی مبارزه رفتی؟ -:عاممم... خب.. اون.... چیز شد یعنی.... تو شُک .. بودم.
&چرا
-؟
&چرا تو شک بودی؟
-خب... چیزی.... امممم.... به هر حال... فک... نمیکردم که... سانزو.... کسی رو بکشه.
&ببین اون قتل ها اتفاقاتی بودن که باید میوفتادن.... یعنی سانزو برای محافظت از جون ما باید این کارا رو بکنه.
-خب الان متوجه شدم.
&اه.... امیدوارم دوباره نری.
-نه ایندفعه دیگه نمیرم.
&راستی یه پارتی داریم امشب تو با سانزو حتما بیاید.
-کیا هستن؟
&اعضایی گروه تنجیکو و برامن و بونتن.
-اها، تو با کی میایی؟
&مایکی..
&خب دیگه به نظرم ما بریم با هم لباس بخریم برای پارتی امشب.
-باشه
با سنجو راه افتادیم و رفتیم .
بعد چند دقیقه سانزو هم اومد.
&خب دیگه من خریدامو کردم... دیگه برم.
-باشه امشب میبینمت.
&میبینمت
+خب خب عروسک من چی میخواد بخره
-من عروسک تو نیستم.
+چرا بدت میاد؟
-یه جوری میگی عروسک انگار اسبابازی***برای تو.
سانزو زد زیر خنده.
-نخند
+منظورم از عروسک من یعنی مال منی و کسی نمیتونه بهت دست بزنه.
لپام سرخ شد
-ا.. اها... با... باشه.
+چرا قرمز شدی؟
در گوشم گفت
+نکنه دلت میخواد
-چی میگی
پسش زدم
-بریم لباس بخریم
چند ساعت گشتیم.
یه لباس خوشگل توجهمو جلب کرد....
سانزو نگاهی به من کرد و رفت تو مغازه منم دنبالش رفتم.
فروشنده لباسو برامون اوارد.
رفتم اتاق پرو و لباسو پوشیدم اومدم بیرون.
سانزو نگاهی بهم کرد و هیچی نگفت ولی مثل لبو سرخ شده بود... معلوم بود خوشش اومده.
-سانزو، حواست هست؟
+چی.. اها اره حواسم.... خوشگله... یعنی خوبه... همینو میبریم
زدم زیر خنده. رفتم در گوشش گفتم -مگه تو لخت منو ندیدی حالا با این لباس خجالت میکشی نگام کنی؟
پوزخندی زد
+منتظر امشب باش
-چـ.. چی؟
::نه وای ریدم پسر:|قطعا قراره شب بدی بشه.... صب کن چی... الان یعنی... میخواد... دوباره... اونکارو کنیم؟::
+چرا سرخ شدی؟
-چون تو منحرفی، بیا بریم دیگه
+ههههههه( خنده)
شب ساعت 7 بود.
لباس پوشیدم و ارایش کردم( عکس لباسو میزارم)بعد به پارتی رفتیم. کلی پسر با دوست دختراشون بودن.....
&:یه سوال دارم! -:بپرس &:چرا رفتی؟!
-:چی؟ &:چرا اون موقع توی مبارزه رفتی؟ -:عاممم... خب.. اون.... چیز شد یعنی.... تو شُک .. بودم.
&چرا
-؟
&چرا تو شک بودی؟
-خب... چیزی.... امممم.... به هر حال... فک... نمیکردم که... سانزو.... کسی رو بکشه.
&ببین اون قتل ها اتفاقاتی بودن که باید میوفتادن.... یعنی سانزو برای محافظت از جون ما باید این کارا رو بکنه.
-خب الان متوجه شدم.
&اه.... امیدوارم دوباره نری.
-نه ایندفعه دیگه نمیرم.
&راستی یه پارتی داریم امشب تو با سانزو حتما بیاید.
-کیا هستن؟
&اعضایی گروه تنجیکو و برامن و بونتن.
-اها، تو با کی میایی؟
&مایکی..
&خب دیگه به نظرم ما بریم با هم لباس بخریم برای پارتی امشب.
-باشه
با سنجو راه افتادیم و رفتیم .
بعد چند دقیقه سانزو هم اومد.
&خب دیگه من خریدامو کردم... دیگه برم.
-باشه امشب میبینمت.
&میبینمت
+خب خب عروسک من چی میخواد بخره
-من عروسک تو نیستم.
+چرا بدت میاد؟
-یه جوری میگی عروسک انگار اسبابازی***برای تو.
سانزو زد زیر خنده.
-نخند
+منظورم از عروسک من یعنی مال منی و کسی نمیتونه بهت دست بزنه.
لپام سرخ شد
-ا.. اها... با... باشه.
+چرا قرمز شدی؟
در گوشم گفت
+نکنه دلت میخواد
-چی میگی
پسش زدم
-بریم لباس بخریم
چند ساعت گشتیم.
یه لباس خوشگل توجهمو جلب کرد....
سانزو نگاهی به من کرد و رفت تو مغازه منم دنبالش رفتم.
فروشنده لباسو برامون اوارد.
رفتم اتاق پرو و لباسو پوشیدم اومدم بیرون.
سانزو نگاهی بهم کرد و هیچی نگفت ولی مثل لبو سرخ شده بود... معلوم بود خوشش اومده.
-سانزو، حواست هست؟
+چی.. اها اره حواسم.... خوشگله... یعنی خوبه... همینو میبریم
زدم زیر خنده. رفتم در گوشش گفتم -مگه تو لخت منو ندیدی حالا با این لباس خجالت میکشی نگام کنی؟
پوزخندی زد
+منتظر امشب باش
-چـ.. چی؟
::نه وای ریدم پسر:|قطعا قراره شب بدی بشه.... صب کن چی... الان یعنی... میخواد... دوباره... اونکارو کنیم؟::
+چرا سرخ شدی؟
-چون تو منحرفی، بیا بریم دیگه
+ههههههه( خنده)
شب ساعت 7 بود.
لباس پوشیدم و ارایش کردم( عکس لباسو میزارم)بعد به پارتی رفتیم. کلی پسر با دوست دختراشون بودن.....
۹.۱k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.