دردسر مافیا part
دردسر مافیا/ part 2
همونطور که غرق در افکار خودم بودم
اسکار از حمام بیرون اومد
اسکار: آخ ....واقعا خستم ......حوصله ی هیچکاری رو ندارم
اسکار همینجوری با حوله روی تخت افتاد
اسکار: عجیبه ....امرز خیلی ساکتی ...داری به چی فکر میکنی؟
/: هیچی ...چیز خاصی نیست
اسکار: اگه نمیخوای بگی پس نگو.....حالا.....بیا اینجا
) او کمی تردید کرد و بعد سرشو برگردوند)
اسکار داد زد: گفتم بیا اینجا آملیاش
آملیاش آروم رفت کنار تخت
اسکار: بخواب
آملیاش: اما...
اسکار: بهت گفته بودم امرز رو اعصابم نرو و نافرمانی نکن
اسکار محکم دست املیاش رو گرفت و سریع کشیدش و املیاش روی تخت افتاد
اسکار: بهتر شد
او املیاش رو به خودش نزدیک کرد و نگهش داشت و آملیاش چسزی نگفت
نزدیک نیم ساعت گذشته بود ...اسکار خوابیده بود ولی املیاش آروم داشت گریه میکرد و کم کم خوابش برد
وسطای شب بود که ____________
همونطور که غرق در افکار خودم بودم
اسکار از حمام بیرون اومد
اسکار: آخ ....واقعا خستم ......حوصله ی هیچکاری رو ندارم
اسکار همینجوری با حوله روی تخت افتاد
اسکار: عجیبه ....امرز خیلی ساکتی ...داری به چی فکر میکنی؟
/: هیچی ...چیز خاصی نیست
اسکار: اگه نمیخوای بگی پس نگو.....حالا.....بیا اینجا
) او کمی تردید کرد و بعد سرشو برگردوند)
اسکار داد زد: گفتم بیا اینجا آملیاش
آملیاش آروم رفت کنار تخت
اسکار: بخواب
آملیاش: اما...
اسکار: بهت گفته بودم امرز رو اعصابم نرو و نافرمانی نکن
اسکار محکم دست املیاش رو گرفت و سریع کشیدش و املیاش روی تخت افتاد
اسکار: بهتر شد
او املیاش رو به خودش نزدیک کرد و نگهش داشت و آملیاش چسزی نگفت
نزدیک نیم ساعت گذشته بود ...اسکار خوابیده بود ولی املیاش آروم داشت گریه میکرد و کم کم خوابش برد
وسطای شب بود که ____________
- ۳.۰k
- ۲۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط