پارت پنجم
پارت پنجم
گذشته تلخ و شیرین
وقتی وارد سالن اصلی شدم همه چشم ها روی من بود همه بهم نگاه میکردن و این برای من مثل پیروزی بود چون بین اون نگاه ها نگاه های عصبی جیمینم بود که به من خیره شده بود بدون توجه پیش میزی که خانوادم دورش بود رفتم
زن عمو :دخترم چقدر خوشگل شدی مطمئنم امشب همه پسرا نگاهشون روی تو قرارع باشه
مامان :صد در صد اینطوریه ولی...
ات:ولی چی مامان چیزی میخای بگی
بابا :هیچی دخترم تو برو خوش بگذرون ما میرم یکم به مهمون ها سر بزنیم
ات :باشه بعد چهار تاشونم رفتن و من موندم و اون جیمین عصبی
جیمین :ات یدقیقه باهام بیا بالا
ات:چرا
جیمین:حتما کارت دارم دیگه بیا باهام (عصبی )
ویو جیمین
وقتی ات وارد سالن شد همه بهش
نگاه میکردن و نمیدونم چرا این منو خیلی عصبی میکرد چون لباسی که پوشیده بود بیش از اندازه باز بود و تقریباً همه جای ب.د.ن.ش معلوم بود و این منو بیشتر عصبی میکرد ولی پیش مامان و بابام نمیتونستم کاری کنم بعد از این که اونا رفتن با عصبانیت بهش گفتم بیاد دنبالم .(ویو جیمین تمام و میرم سراغ بقیه داستان )
ات:دنبالش رفتم وقتی از پله ها بالا رفتیم و کسی نبود محکم مچ دستمو گرفت
ات:چیکار میکنی ولی اون جواب نمیداد و منو پشت سر خودش به سمت اتاقش کشوند و پرتم تو اتاق و درو بست
ات:چیکار داری میکنی (با داد)
جیمین :این چیه پوشیدی دیگه همه جای ب.د.ن.ت معلومه هان (با داد)
ات :به تو چه هرچی بخوام میپوشیم و این که ب.د.ن. ب.د.ن منه تو کیه من هستی که درمورد من نظر میدی هان (با داد)
جیمین :ات همه دارن به تو نگاه میکنن به ب.د.ن تو و این منو خیلی عصبی میکنه (عصبی)
ات:چرا عصبی میشی هان مگه من چیه تو هستم که روی من اینقدر حساسی (پوزخند)
جیمین :ات منو عصبی نکن همین الان میری و این لباس کوفتی رو درش میاری
ات :درش نیارم مثلا چی....
که حرف با برخورد ل.ب های جیمین به ل.ب هام نصفه موند خیلی وحش..یانه داشت ل.ب. هام رو می.ب.و.س.ی.د و من هم داشتم تقلا میکردم ولی فایده نداشت زورش از من خیلی بیشتر بود ولی یهو نمیدونم یه لحظه چیشد که به اینور هلش دادم و یه چک محکم بهش زدم
ات:ازت متنفرم پارک جیمین
بعد از اتاق بیرون رفتم خیلی ناراحت بودم درسته من الان نقشم عملی شد ولی نمیخواستم این اتفاق بیفته من دیگه دوسش ندارم و این باعث عذاب دلم فقط شد
پایان پارت
گذشته تلخ و شیرین
وقتی وارد سالن اصلی شدم همه چشم ها روی من بود همه بهم نگاه میکردن و این برای من مثل پیروزی بود چون بین اون نگاه ها نگاه های عصبی جیمینم بود که به من خیره شده بود بدون توجه پیش میزی که خانوادم دورش بود رفتم
زن عمو :دخترم چقدر خوشگل شدی مطمئنم امشب همه پسرا نگاهشون روی تو قرارع باشه
مامان :صد در صد اینطوریه ولی...
ات:ولی چی مامان چیزی میخای بگی
بابا :هیچی دخترم تو برو خوش بگذرون ما میرم یکم به مهمون ها سر بزنیم
ات :باشه بعد چهار تاشونم رفتن و من موندم و اون جیمین عصبی
جیمین :ات یدقیقه باهام بیا بالا
ات:چرا
جیمین:حتما کارت دارم دیگه بیا باهام (عصبی )
ویو جیمین
وقتی ات وارد سالن شد همه بهش
نگاه میکردن و نمیدونم چرا این منو خیلی عصبی میکرد چون لباسی که پوشیده بود بیش از اندازه باز بود و تقریباً همه جای ب.د.ن.ش معلوم بود و این منو بیشتر عصبی میکرد ولی پیش مامان و بابام نمیتونستم کاری کنم بعد از این که اونا رفتن با عصبانیت بهش گفتم بیاد دنبالم .(ویو جیمین تمام و میرم سراغ بقیه داستان )
ات:دنبالش رفتم وقتی از پله ها بالا رفتیم و کسی نبود محکم مچ دستمو گرفت
ات:چیکار میکنی ولی اون جواب نمیداد و منو پشت سر خودش به سمت اتاقش کشوند و پرتم تو اتاق و درو بست
ات:چیکار داری میکنی (با داد)
جیمین :این چیه پوشیدی دیگه همه جای ب.د.ن.ت معلومه هان (با داد)
ات :به تو چه هرچی بخوام میپوشیم و این که ب.د.ن. ب.د.ن منه تو کیه من هستی که درمورد من نظر میدی هان (با داد)
جیمین :ات همه دارن به تو نگاه میکنن به ب.د.ن تو و این منو خیلی عصبی میکنه (عصبی)
ات:چرا عصبی میشی هان مگه من چیه تو هستم که روی من اینقدر حساسی (پوزخند)
جیمین :ات منو عصبی نکن همین الان میری و این لباس کوفتی رو درش میاری
ات :درش نیارم مثلا چی....
که حرف با برخورد ل.ب های جیمین به ل.ب هام نصفه موند خیلی وحش..یانه داشت ل.ب. هام رو می.ب.و.س.ی.د و من هم داشتم تقلا میکردم ولی فایده نداشت زورش از من خیلی بیشتر بود ولی یهو نمیدونم یه لحظه چیشد که به اینور هلش دادم و یه چک محکم بهش زدم
ات:ازت متنفرم پارک جیمین
بعد از اتاق بیرون رفتم خیلی ناراحت بودم درسته من الان نقشم عملی شد ولی نمیخواستم این اتفاق بیفته من دیگه دوسش ندارم و این باعث عذاب دلم فقط شد
پایان پارت
۴.۲k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.