فصلپارت

꧁فصل۲.پارت۳꧂
کاگتوکی واقعا برای اولین بار نمیدونه چجوری مکالمه رو شروع کنه فقط یه کلید بهش میده..
کاگتوکی:"کلید خونه هوتوکه بین وسایلش بود...بابام کمک کرد ادرس خونشو پیدا کنم...توی گوشیت پیامکش میکنم...هیچ شماره ای از والدین پیدا نکردیم...حتا یه نشانه...."
یومه با دستای سردش و مرده اش کلید رو از کاگتوکی میگیره و سرشو به نشانه تشکر خم میکنه و درو میبنده بدون اینکه چیزی بگه یا حتا نگاه کوچکی به کاگتوکی بندازه...همون لحظه ای که یومه درو میبنده به زانو میفته و کلید رو به سینه اش فشار میده و کف خونه پر از اشک هاش میشن...دوباره...چشماش میسوزن اما اشک ها و درد ها بی پایان...سریع گوشیش رو چک میکنه...و حتا نمیتونه اون تماس ناشناس رو پیدا کنه...و فقط پیامک آدرس خونه هوتوکه هست که کاگتوکی براش فرستاده،سریع بلند میشه و یه بارونی میپوشه و بدون اینکه چیزی بگه به خاله اش از خونه میزنه بیرون و دنبال اون خونه ای که کاگتوکی داده میفته بدون توجه به بارون و تاریک شدن هوا...به یه خونه میرسه که نه بزرگه نه کوچیک...ادرسو چک میکنه و خودشو اماده میکنه که در بزنه...تا وقتی والدین هوتوکه رو ببینه بتونه حرف بزنه درحالی که لبهاش میلرزن...مثل قلبش...با همون دستای لرزون و سرش اروم در میزنه...یک بار...کسی جواب نمیده...بار دوم...کسی جواب نمیده...بار سوم... کسی جواب نمیده... یومه دستش رو توی جیبش میبره و کلید رو بیرون میاره و درو باز میکنه و سریه واردش میشه...چراغ ها روشنن...خونه معمولیه ولی پر از جعبه های وسایل مثل کسی که تازه مهاجرت کرده ولی حتا سعی نکرده وسایل هاشو بچینه...یومه به جلو قدم برمیداره...هیچکس توی خونه نیست و خالی از گرماست...وقتی میره متوجه اتاقی میشه و واردش میشه...یه تخت و یه میز پر از کتاب و یه گلدون که یه گل رز سفید خشک شده اونجاست...و یه دفتر که بنظر میاد خیلی قدیمی باشه...بوی شدید هوتوکه از کتاب میاد...یومه به کتاب جذب میشه و قدم قدم...نزدیک تر تا اینکه روی کتابو میخونه که نوشته'خاطرات گل رز سفیدم' چیزی در عمق وجود یومه فریاد میزنه...انگار اون دفتر وجود هوتوکه هست...دفتری که انگار چندین ساله وجود داره و هر لحظه توش چیزی نوشته شده...چون بوی جوهر کنارش فضا رو محو کرده...!
یومه چشمانش قفل مشه و بدون اختیار... دستش رو به ارومی روی دفتر میکشه و صفحه اولش رو باز میکنه و...
(ادامه دارد)
دیدگاه ها (۰)

꧁فصل۲.پارت۲꧂وقتی بغلش کرد...خاکستر شد همچیز،حتا لباسی هم در ...

꧁فصل۲.پارت۱꧂گوشی به زمین افتاده... اون لحظه قلب یومه واقعا ب...

وقتی یه پسر دیگه رو بغل میکنی•°نامجون:غیرتی میشه و پسره رو م...

این زن ۵۰ ساله ژاپنی هنوز دست از سر جنگکوک برنداشته و هر شب ...

وقتی یه پسر دیگه رو بغل میکنی•°نامجون:اعصبانی میشه و پسره رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط