فصلپارت

꧁فصل۲.پارت۱꧂
گوشی به زمین افتاده... اون لحظه قلب یومه واقعا برای بار ها...دوباره...فریاد کشید،تیری در پشت هوتوکه فرو رفته و در اغوش یومه میفته لبخندش مثل چهره اش درخشانه بین قطرات بارون، بازو های هوتوکه دور یومه حلقه شده انگار میخواد اخرین لحظه عمرش رو توی اغوش یومه به پایان بگذرونه...چشم ها با دیدن تیر و هوتوکه درشت میشن نفس ایری قطعه دستان کاگتوکی خشکه اسمون خاموش و افراد کنار جاده لال...و...کم کم جسم زخمی هوتوکه در اغوش یومه در لحظه ها تبدیل به خاکستر میشه و اینو چشم ها میبینن...درحالی که این در حقیقت وجود و همچیز یومه اس که داره خاکستر میشه
یومه: "....هو_ نهههه! نرو نرو واسا تموم نشو تموم نشووو! پیشم بمون! لطفا لطفا بیدار شو یومه.... لطفا.... هق... " یومه سعی میکنه با کلمات چیزیو بفهمونه...چون واقعا میخواد خواب باشه... فقط چشم های یومه نبود که گریه میکرد...روح پیر خودش هم فریاد میزد چون این اتفاق...دوباره... دوباره اتفاق افتاد...بازم همچیزش جلوی چشماش ازبین رفت...اه هوتوکه عزیزم بدنت داره به خاکستری که بین قطره های باران و همراه باد میرقصد تبدیل میشه...چرا دیگه اغوشت گرم نیست؟ میشه اخرین لحظه تو باشی که اشک بریزی؟ چون... لبخندت بیشتر درد داره...! تیکه تیکه ام میکنه...
و در اون لحظه یومه سعی میکنه با مهکم بغل کردن هوتوکه اون رو نگه داره....ولی...
(ادامه دارد)
دیدگاه ها (۲)

꧁فصل۲.پارت۲꧂وقتی بغلش کرد...خاکستر شد همچیز،حتا لباسی هم در ...

꧁فصل۲.پارت۳꧂کاگتوکی واقعا برای اولین بار نمیدونه چجوری مکال...

اینو یادم رف پست کن_اهم ارت مشترک با سم هستش و بازم کشیدن با...

هپی هپی کادو تولد تاکارا خانوم

part1

پارت۶۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط