دیوونه شدم واقعا

دیوونه شدم واقعا :)!
از کنار حال بدیاش بی تفاوت می‌گذرم و توجه نمیکنم!
به همه میگم حسی ندارم نسبت بهش!
دلتنگ میشم و سکوت میکنم!
اگه کسی اسمش و پیشم بیاره داد میزنم که درموردش چیزی نگو همچی تموم شده!
اما...
قلبم نمیتونه بهم دروغ بگه
من هنوزم دوسش دارم...
دوسش دارم و هنوزم با تمام وجود بهش مبتلام
وقتی اسمش میاد بغض میکنم و اگه حتی یه دیقه بیکار بشم میشینم چتامون و حرفای قشنگِ بی سر و تهمون و از اول میخونم
هنوزم نمیدونم اون همه حس و اون همه وابستگی از اول دروغ بود یا کم کم از بین رفت
مگه میشه آدم به دروغ به کسی بگه دوسش داره و بعد که تا خرخره وابسته شد ول کنه بره؟
اصلا مگه از اول برای اذیت کردن من اومده بود وسط زندگیم که بخواد اینجوری قلبم و بشکونه و تو حال بد دستام و تنها بزاره
مگه میشه من این همه دلتنگ باشم و اون هیچ حسی بهم نداشته باشه
مگه میشه مردن و زنده بودنم واسش فرق نکنه اونی که خراشیده شدن دستمم نگرانش می‌کرد؟
نه!...
نه آدما هیچ وقت حسشون و از دست نمیدن ؛ قلب آدما هیچ وقت سنگی نمیشه
فقد ممکنه انقد حالشون بد باشه که بخوان دوست داشتن و وابستگیشون و انکار کنن ؛ مگه نه‌ :)؟

_گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر
درد آنجه که عمیق است ؛ به حاشا برسد :)

#کاف_علیزاده
سی و یکم اردی بهشت ماه 1401

‹ محبوبِ من! امان از عشقِ بزرگ و دلِ کوچک🙂❤️ ›
#سیامک_نعمتی
دیدگاه ها (۵۲)

دستش و جلوی چشمای ماتم تکون داد تا بهم بفهمونه کلاس تموم شده...

و اما رسیدیم به شبی که تو به دنیا اومدی🚶🏻‍♀️الان دقیقا نمیدو...

من...دیشب...خواب...تو...رو...دیدم!...شبا و که معمولا بیدارم ...

چون که باید حواسم پرت شه :))))!...بگید؟

# رز _ سیاه PART _ 49تارا: از وقتی یادمه بعد یه دوره کوتاهی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط