عشق او بود
"عشق او بود"
پارت هفده
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
باد سردی از میان ساختمانهای نیمهویران عبور میکرد. صدای فریاد مردم، صدای غولها، و صدای بیسیمهایی که مدام قطع و وصل میشدن، همه با هم قاطی شده بودن.
ا/ت کنار لیوای میدوید، دستش هنوز توی دست اون بود.
هانجی جلوتر رفت، چشمهاش برق میزد، نه از ترس — از امیدی که هنوز ته دلش زنده بود. ا/ت گفت:
اونها دارن از سمت غرب میان! باید مسیر رو ببندیم!
لیوای نفسزنان گفت:
~اگه ارمین بتونه نقشهاش رو اجرا کنه، شاید یه شانس داشته باشیم...
ا/ت ایستاد، به آسمون نگاه کرد.
ابرها تیره بودن، ولی یه نور ضعیف از لابهلایشون رد میشد گفت:
•اون نور... مثل امیدمون میمونه، نه؟
لیوای لبخند زد، همون لبخند نصفهنیمه گفت:
~تا وقتی تو کنارمی، امید هست...
در همین لحظه، صدای انفجار مهیبی از سمت دیوار غربی بلند شد.
هانجی با صدای بلند فریاد زد:
•اونا رسیدن! همه آماده باشن!
ا/ت به لیوای نگاه کرد، قلبش تند میزد. ا/ت گفت:
اگه این آخرشه، بذار با هم بجنگیم... با هم بمونیم..
صدای غولها نزدیکتر شده بود. زمین زیر پایشان میلرزید، مثل قلبی که از ترس و عشق همزمان میتپد.
هانجی با چشمانی پر اشک گفت:
•اگه نتونیم جلویشونو بگیریم، همهچی تمومه...
لیوای نفسش رو بیرون داد، انگار داشت دردش رو با هوا رها میکرد.
~اگه قراره تموم بشه، بذار با عشق تموم بشه چهار چشم
ا/ت به سمتش برگشت، موهاش با باد خاکآلود میرقصید. ا/ت مثله فرشته در ان خاک، با صدای زیبا گفت:
تو رو دارم... حتی اگه دنیا از هم بپاشه...
در همین لحظه، صدای ارمین دوباره بلند شد و گفت شد. صدای آرمین با اضطراب:
اونها به دروازهی مرکزی رسیدن! باید فوراً تخلیه کنیم!
هانجی فریاد زد:
•نه! ما عقب نمیکشیم! هنوز یه امید هست!
لیوای به ا/ت نگاه کرد، اون نگاه سرد ولی پر از آتیش. لیوای گفت:
~اگه قراره بمیریم، بذار با هم بجنگیم، با هم بمیریم، با هم جاودانه بشیم...
ا/ت اشکهاش رو پاک کرد، لبخند زد، همون لبخند تلخ ولی عاشقانه. ا/ت با لبخند و اشک میگوید:
با تو، حتی مرگ هم شیرینه...
و آنها، با قدمهایی محکم، به سمت میدان نبرد رفتند.
جایی که عشق، مثل شمشیری درخشان، در دل تاریکی میدرخشید.
جایی که قلبها، بلندتر از فریاد غولها میتپیدند
لیوای دستش رو محکمتر گرفت.
~با هم... تا آخرین نفس...
و آنها، در میان خاک و دود، به سمت خط مقدم رفتند.
جایی که عشق، مثل شعلهای کوچک، در دل تاریکی میدرخشید...
پارت هفده
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
باد سردی از میان ساختمانهای نیمهویران عبور میکرد. صدای فریاد مردم، صدای غولها، و صدای بیسیمهایی که مدام قطع و وصل میشدن، همه با هم قاطی شده بودن.
ا/ت کنار لیوای میدوید، دستش هنوز توی دست اون بود.
هانجی جلوتر رفت، چشمهاش برق میزد، نه از ترس — از امیدی که هنوز ته دلش زنده بود. ا/ت گفت:
اونها دارن از سمت غرب میان! باید مسیر رو ببندیم!
لیوای نفسزنان گفت:
~اگه ارمین بتونه نقشهاش رو اجرا کنه، شاید یه شانس داشته باشیم...
ا/ت ایستاد، به آسمون نگاه کرد.
ابرها تیره بودن، ولی یه نور ضعیف از لابهلایشون رد میشد گفت:
•اون نور... مثل امیدمون میمونه، نه؟
لیوای لبخند زد، همون لبخند نصفهنیمه گفت:
~تا وقتی تو کنارمی، امید هست...
در همین لحظه، صدای انفجار مهیبی از سمت دیوار غربی بلند شد.
هانجی با صدای بلند فریاد زد:
•اونا رسیدن! همه آماده باشن!
ا/ت به لیوای نگاه کرد، قلبش تند میزد. ا/ت گفت:
اگه این آخرشه، بذار با هم بجنگیم... با هم بمونیم..
صدای غولها نزدیکتر شده بود. زمین زیر پایشان میلرزید، مثل قلبی که از ترس و عشق همزمان میتپد.
هانجی با چشمانی پر اشک گفت:
•اگه نتونیم جلویشونو بگیریم، همهچی تمومه...
لیوای نفسش رو بیرون داد، انگار داشت دردش رو با هوا رها میکرد.
~اگه قراره تموم بشه، بذار با عشق تموم بشه چهار چشم
ا/ت به سمتش برگشت، موهاش با باد خاکآلود میرقصید. ا/ت مثله فرشته در ان خاک، با صدای زیبا گفت:
تو رو دارم... حتی اگه دنیا از هم بپاشه...
در همین لحظه، صدای ارمین دوباره بلند شد و گفت شد. صدای آرمین با اضطراب:
اونها به دروازهی مرکزی رسیدن! باید فوراً تخلیه کنیم!
هانجی فریاد زد:
•نه! ما عقب نمیکشیم! هنوز یه امید هست!
لیوای به ا/ت نگاه کرد، اون نگاه سرد ولی پر از آتیش. لیوای گفت:
~اگه قراره بمیریم، بذار با هم بجنگیم، با هم بمیریم، با هم جاودانه بشیم...
ا/ت اشکهاش رو پاک کرد، لبخند زد، همون لبخند تلخ ولی عاشقانه. ا/ت با لبخند و اشک میگوید:
با تو، حتی مرگ هم شیرینه...
و آنها، با قدمهایی محکم، به سمت میدان نبرد رفتند.
جایی که عشق، مثل شمشیری درخشان، در دل تاریکی میدرخشید.
جایی که قلبها، بلندتر از فریاد غولها میتپیدند
لیوای دستش رو محکمتر گرفت.
~با هم... تا آخرین نفس...
و آنها، در میان خاک و دود، به سمت خط مقدم رفتند.
جایی که عشق، مثل شعلهای کوچک، در دل تاریکی میدرخشید...
- ۲.۰k
- ۰۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط