احساسات آبی
احساسات آبی
season:²
part:⁵⁵
بورام آروم لبش رو آورد سمت گوش سوهو
بورام:به نظرم بهتره ما هم بریم
همزمان گفتن
سوهو.بورام:ما هم میریم شب بخیر
بعد از اینکه سوهو و بورام رفتن سومین نگاهی به اطراف انداخت
سومین:فردا میبینمتون
باهینی:تو هم؟
سومین:بله شب بخیر
باهینی:شب بخیر
باهم داشتن به سمت یکی از اتاقا میرفتن که بورام گفت
بورام:به نظرت رابطه تهیونگ و یونا سرد نشده؟
سوهو:موافقم خیلی باهم سرد شدن دیگه مثل قبل نیستن
بورام:باید یه کاری کنیم
سوهو:عزیزم...میشه لطفا فردا؟
بورام:قطعا که الان نمیشه
سوهو:خوبه
..تهیونگ و یونا..
که یهو در باز شد و باعث شد فوری از هم جدا شیم،باک هیون بود که با چشمایی که به زور تونسته بود باز کنه اومد پیشمون
باک هیون:بابایی
تهیونگ:جانم
باک هیون:دست...
یونا:من میبرمش
تهیونگ: نه خودم میبرم
یونا:اجازه بده
سرمو انداختم پایین و بدون نگاه کوچیکی به تهیونگ باهم رفتیم بیرون. همینطوری به رفتنشون خیره شده بود و بعد از رفتنشون با لبخند گفت
تهیونگ: واقعاً هنوز هم مثل ماه زیباست و مثل خورشید درخشان...
فقط باهینی و لیام حیاط بودن و هر دو به زمین خیره شده بودن
باهینی:خب...استعداد خاصی تو گیتار زدن داری
لیام:ممنون
باهینی:منم دیگه میرم شب بخیر
وقتی پا شد لیام دستش رو گرفت
لیام:کجا
باهینی:میرم بخوابم
لیام:میشه تو بمونی اینجا؟
باهینی:چرا
لیام: فقط یکم بشین
با چهره سوالی بهش نگاه کرد
لیام:لطفا
باهینی:چیزی شده
لیام:اگه بشینی میگم
نشست
باهینی:بفرما
لیام:میتونم یه سوال بپرسم؟
باهینی:بگو
لیام:تو...با کسی رابطه داری؟
باهینی:نه تا به حال حتی یه بار هم نداشتم
لیام:چه جالب!منم...
باهینی:آها خب حرفات همین بود؟
لیام:خب...راستش میتونیم ما باهم...
ادامه دارد...
season:²
part:⁵⁵
بورام آروم لبش رو آورد سمت گوش سوهو
بورام:به نظرم بهتره ما هم بریم
همزمان گفتن
سوهو.بورام:ما هم میریم شب بخیر
بعد از اینکه سوهو و بورام رفتن سومین نگاهی به اطراف انداخت
سومین:فردا میبینمتون
باهینی:تو هم؟
سومین:بله شب بخیر
باهینی:شب بخیر
باهم داشتن به سمت یکی از اتاقا میرفتن که بورام گفت
بورام:به نظرت رابطه تهیونگ و یونا سرد نشده؟
سوهو:موافقم خیلی باهم سرد شدن دیگه مثل قبل نیستن
بورام:باید یه کاری کنیم
سوهو:عزیزم...میشه لطفا فردا؟
بورام:قطعا که الان نمیشه
سوهو:خوبه
..تهیونگ و یونا..
که یهو در باز شد و باعث شد فوری از هم جدا شیم،باک هیون بود که با چشمایی که به زور تونسته بود باز کنه اومد پیشمون
باک هیون:بابایی
تهیونگ:جانم
باک هیون:دست...
یونا:من میبرمش
تهیونگ: نه خودم میبرم
یونا:اجازه بده
سرمو انداختم پایین و بدون نگاه کوچیکی به تهیونگ باهم رفتیم بیرون. همینطوری به رفتنشون خیره شده بود و بعد از رفتنشون با لبخند گفت
تهیونگ: واقعاً هنوز هم مثل ماه زیباست و مثل خورشید درخشان...
فقط باهینی و لیام حیاط بودن و هر دو به زمین خیره شده بودن
باهینی:خب...استعداد خاصی تو گیتار زدن داری
لیام:ممنون
باهینی:منم دیگه میرم شب بخیر
وقتی پا شد لیام دستش رو گرفت
لیام:کجا
باهینی:میرم بخوابم
لیام:میشه تو بمونی اینجا؟
باهینی:چرا
لیام: فقط یکم بشین
با چهره سوالی بهش نگاه کرد
لیام:لطفا
باهینی:چیزی شده
لیام:اگه بشینی میگم
نشست
باهینی:بفرما
لیام:میتونم یه سوال بپرسم؟
باهینی:بگو
لیام:تو...با کسی رابطه داری؟
باهینی:نه تا به حال حتی یه بار هم نداشتم
لیام:چه جالب!منم...
باهینی:آها خب حرفات همین بود؟
لیام:خب...راستش میتونیم ما باهم...
ادامه دارد...
۱.۲k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.