احساسات ابی
احساسات ابی
season:²
part:⁵³
شب بود و همگی تو حیاط دور یه آتیش جمع شده بودیم
سوهو: بچهها امروز که داشتیم تو سالن قدم میزدیم یه اتاق بود
بورام تلنگری زد و آروم با لبخند گفت
بورام:حرفی نزن
با شک و تردید پرسیدم
یونا:اتفاقی افتاده؟
بورام:بعدا برات تعریف میکنم
یونا:انگار یه چیز جدیه الان بگو
بورام:گفتم که بعداً میگم
یونا:هوف باشه
لیام:نظرتون راجع یه آهنگ چیه
باهینی:اگه باشه که خیلی خوب میشه
بورام:عالیه
لیام:یه لحظه وایسید
لیام رفت و همگی از رفتنش تعجب کرده بودیم یکم بعد با یه گیتار برگشت با تعجب و خنده پرسیدم
یونا:تو این همه شلوغی تو گیتار از کجا پیدا کردی
لیام:اینجا گیتار بود
یونا:جالبه
باهینی با ذوق گفت
باهینی:گیتار زدن بلدی؟
همینطور که داشتم با ذوق و لبخند به لیام نگاه میکردم نگاهم به تهیونگ خورد که داشت به باهینی نزدیک میشد و دستشو میذاشت رو شونش.. باعث شد لبخندم از بین بره، بلند شدم و گفتم
یونا:خب...شبتون بخیر من میرم
لیام: کجا... نمیخوای گیتار زدنمو ببینی؟
یونا:معذرت میخوام ولی خوابم میاد
بورام:بشین
سوهو:تازه میخوایم آهنگ هم بخونیم
سومین:خوش میگذره بمون
یونا:نه ممنون خوابم میاد
باهینی:خودانی
چشم غره ای واسه باهینی رفتم و اون هم داشت با تعجب بهم نگاه میکرد و رفتم
تهیونگ:احساس میکنم منم خیلی خستم با اجازه
بلند شد و رفت
باهینی:چرا همه رفتن
داخل یکی از اتاقا بودم که یکی در رو زد
یونا:بله
-خوابی؟
یونا:نه ولی میخوام بخوابم
-میتونم بیام تو
کلافه گفتم
یونا:بیا
وقتی وارد شد دیدم تهیونگه
تهیونگ:اتفاقی افتاده؟
یونا: نه چه اتفاقی
تهیونگ:آخه انگار چیزی شد که اومدی اینجا
یونا:چیزی نیست...راستی ممنون بابت اینکه تو راه شکمم رو ماساژ دادی
اومد و روی تخت کنارم نشست
یونا: میشه یکم ازم دور شی؟
یکم نزدیکم شد و با نیشخند گفت
تهیونگ:منظورت اینه که نزدیکتر بشم؟
یونا:نه اشتباه متوجه شدی
داشت نزدیکتر میشد که سیلی محکمی بهش زدم
یونا:شوخی ندارم
تهیونگ:تو چته
یونا:چیزیم نیست ولی تو داری از حدت میگذری
تهیونگ: مثلاً؟
یونا:زیادی داری نزدیکم میشی
کمی فاصله گرفت
تهیونگ:ولی تو مثل قبلاً نیستی
یونا:این همه بلا اومد سرم ۴ سال ولم کردی و با یه بچه اومدی بعد انتظار داری مثل قبل باشم؟تو الان ازدواج کردی چرا همچین کارایی میکنی یکم پیش هم دیدم دستت روی شونه باهینی بود
خنده ریزی کرد
ادامه دارد...
season:²
part:⁵³
شب بود و همگی تو حیاط دور یه آتیش جمع شده بودیم
سوهو: بچهها امروز که داشتیم تو سالن قدم میزدیم یه اتاق بود
بورام تلنگری زد و آروم با لبخند گفت
بورام:حرفی نزن
با شک و تردید پرسیدم
یونا:اتفاقی افتاده؟
بورام:بعدا برات تعریف میکنم
یونا:انگار یه چیز جدیه الان بگو
بورام:گفتم که بعداً میگم
یونا:هوف باشه
لیام:نظرتون راجع یه آهنگ چیه
باهینی:اگه باشه که خیلی خوب میشه
بورام:عالیه
لیام:یه لحظه وایسید
لیام رفت و همگی از رفتنش تعجب کرده بودیم یکم بعد با یه گیتار برگشت با تعجب و خنده پرسیدم
یونا:تو این همه شلوغی تو گیتار از کجا پیدا کردی
لیام:اینجا گیتار بود
یونا:جالبه
باهینی با ذوق گفت
باهینی:گیتار زدن بلدی؟
همینطور که داشتم با ذوق و لبخند به لیام نگاه میکردم نگاهم به تهیونگ خورد که داشت به باهینی نزدیک میشد و دستشو میذاشت رو شونش.. باعث شد لبخندم از بین بره، بلند شدم و گفتم
یونا:خب...شبتون بخیر من میرم
لیام: کجا... نمیخوای گیتار زدنمو ببینی؟
یونا:معذرت میخوام ولی خوابم میاد
بورام:بشین
سوهو:تازه میخوایم آهنگ هم بخونیم
سومین:خوش میگذره بمون
یونا:نه ممنون خوابم میاد
باهینی:خودانی
چشم غره ای واسه باهینی رفتم و اون هم داشت با تعجب بهم نگاه میکرد و رفتم
تهیونگ:احساس میکنم منم خیلی خستم با اجازه
بلند شد و رفت
باهینی:چرا همه رفتن
داخل یکی از اتاقا بودم که یکی در رو زد
یونا:بله
-خوابی؟
یونا:نه ولی میخوام بخوابم
-میتونم بیام تو
کلافه گفتم
یونا:بیا
وقتی وارد شد دیدم تهیونگه
تهیونگ:اتفاقی افتاده؟
یونا: نه چه اتفاقی
تهیونگ:آخه انگار چیزی شد که اومدی اینجا
یونا:چیزی نیست...راستی ممنون بابت اینکه تو راه شکمم رو ماساژ دادی
اومد و روی تخت کنارم نشست
یونا: میشه یکم ازم دور شی؟
یکم نزدیکم شد و با نیشخند گفت
تهیونگ:منظورت اینه که نزدیکتر بشم؟
یونا:نه اشتباه متوجه شدی
داشت نزدیکتر میشد که سیلی محکمی بهش زدم
یونا:شوخی ندارم
تهیونگ:تو چته
یونا:چیزیم نیست ولی تو داری از حدت میگذری
تهیونگ: مثلاً؟
یونا:زیادی داری نزدیکم میشی
کمی فاصله گرفت
تهیونگ:ولی تو مثل قبلاً نیستی
یونا:این همه بلا اومد سرم ۴ سال ولم کردی و با یه بچه اومدی بعد انتظار داری مثل قبل باشم؟تو الان ازدواج کردی چرا همچین کارایی میکنی یکم پیش هم دیدم دستت روی شونه باهینی بود
خنده ریزی کرد
ادامه دارد...
- ۱.۶k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط