part63
part63
علی-بهترین حس دنیاس که با
عشقت باشی
رقص تموم شد خیلی ممنون بانو
تارا-خواهش
علی بابامو بد نگام میکنه
علی-وام
مگه چیکار کردیم
تارا-نمیدونممم
علی-بیخی
نیکا-تارا بیا یدقه
تارا- جونم
نیکا-خوب با داداش من تانگو
میرقصیا نکنه عروسی بدی عروسی شماس
ترا-خفه شو مگه ادم با داداشش نمیتوه تانگو برقصه
نیکا-نه
تارا-کو*نی
نیکا- گمشو رقص چاقو رو برو
تارا-رفتم وسط اهنگیکه گفته بودیم پلی شد
بد شروع به رقص چاقو رفتم نیکا اومد باونم یکمی رقصیدم
چند ساعت بعد م رقصیدیم بد شام و دیگه وقتش بود
عروس دوماد رفتن خونشون
نیکا-حسابی خسه شده بودم بهترین شب زندگیم بود
نازلی بقلبم خواب بود مثل فرشته ها خواب بود
دختر قشنگم
رسیدیم دم در خونه
متین ماشینه پارک کرد تو حیاط(خونشون ویلایی)
رفتیم تو
وای دیگه این پاشیه بلندا پدرمو دراوردن
دراوردمشو ن
نازلیمو گذاشتم رو ختش بخوابه ارم لباساشو عوض کردم
خونمون خیلی قشنگ شده بود
متین گشنش بود رفتش یچی بخوره همیشه ی
خدا گشنشه همیشه
ارایشمو پاک کردم موهامو به سختتی وا کردم وای دستم
درد کرد داشتم سعی میکردم که زیپ لباسمو واکنم
دستم نمیرسید که یهودستای گرم متین درو کمرم
حلقه زد
هینی ازترس کشیدم
ترسیدم متین عه
متین-منم کوشولو خانم نترسید
نیکا-برگشتم سمتش دستام دور گردنش انداختم
نترسیدم
متین- خیلی دوست دارما
نیکا-منم
متین-بلاخره مال خودم شدی
نیکا-من مال شما بودم
متین-نبابا
نیکا-جون تو
صورتمو بردم جلو و لبامو گذاشتم رو لباش
اونم شروع به خوردن لبام کرد
همراهیش میکردم
دستش رفت سمت زیپ لباسمو بازش کرد
با ول داشت لبامو میخورد
لباسم دراورد منم دکمه های پیرهنشو بازکردم
انداختتم رو تخت
و ازلبام دلکندشو شروع به خوردن گردنم کرد
متین-با دستام کمرشو اسیر خودم کردم
اروم اروم بند سوت*ینش و وا کردم
(ِع صلوت محمدی پسند برای نیکا بفرستید
منم اینارو ننوشتم اره من بچه ی خوبیم )
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
علی-بهترین حس دنیاس که با
عشقت باشی
رقص تموم شد خیلی ممنون بانو
تارا-خواهش
علی بابامو بد نگام میکنه
علی-وام
مگه چیکار کردیم
تارا-نمیدونممم
علی-بیخی
نیکا-تارا بیا یدقه
تارا- جونم
نیکا-خوب با داداش من تانگو
میرقصیا نکنه عروسی بدی عروسی شماس
ترا-خفه شو مگه ادم با داداشش نمیتوه تانگو برقصه
نیکا-نه
تارا-کو*نی
نیکا- گمشو رقص چاقو رو برو
تارا-رفتم وسط اهنگیکه گفته بودیم پلی شد
بد شروع به رقص چاقو رفتم نیکا اومد باونم یکمی رقصیدم
چند ساعت بعد م رقصیدیم بد شام و دیگه وقتش بود
عروس دوماد رفتن خونشون
نیکا-حسابی خسه شده بودم بهترین شب زندگیم بود
نازلی بقلبم خواب بود مثل فرشته ها خواب بود
دختر قشنگم
رسیدیم دم در خونه
متین ماشینه پارک کرد تو حیاط(خونشون ویلایی)
رفتیم تو
وای دیگه این پاشیه بلندا پدرمو دراوردن
دراوردمشو ن
نازلیمو گذاشتم رو ختش بخوابه ارم لباساشو عوض کردم
خونمون خیلی قشنگ شده بود
متین گشنش بود رفتش یچی بخوره همیشه ی
خدا گشنشه همیشه
ارایشمو پاک کردم موهامو به سختتی وا کردم وای دستم
درد کرد داشتم سعی میکردم که زیپ لباسمو واکنم
دستم نمیرسید که یهودستای گرم متین درو کمرم
حلقه زد
هینی ازترس کشیدم
ترسیدم متین عه
متین-منم کوشولو خانم نترسید
نیکا-برگشتم سمتش دستام دور گردنش انداختم
نترسیدم
متین- خیلی دوست دارما
نیکا-منم
متین-بلاخره مال خودم شدی
نیکا-من مال شما بودم
متین-نبابا
نیکا-جون تو
صورتمو بردم جلو و لبامو گذاشتم رو لباش
اونم شروع به خوردن لبام کرد
همراهیش میکردم
دستش رفت سمت زیپ لباسمو بازش کرد
با ول داشت لبامو میخورد
لباسم دراورد منم دکمه های پیرهنشو بازکردم
انداختتم رو تخت
و ازلبام دلکندشو شروع به خوردن گردنم کرد
متین-با دستام کمرشو اسیر خودم کردم
اروم اروم بند سوت*ینش و وا کردم
(ِع صلوت محمدی پسند برای نیکا بفرستید
منم اینارو ننوشتم اره من بچه ی خوبیم )
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۲.۴k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.