سناریو
#سناریو
چجوری برا راب.طه درخواست میدن ؟💗
ران 💛:
خیلی راحت ! شیک و مجلسی میاد سمتت و تو صورتت خم میشه و با لحن جذابی در گوشت میگه : _ نظرت چیه تا ابد ماله من بشی ؟
که بعله همونجا تو بغل این مستر جذاب از حال میری ✨
ریندو 💜:
این کارو انجام نداد تا اینکه بعد شیش ماه از رابطتون به سرش زد که بیاد سراقت . دستتو میگیره و بدون هیچ حرفی رو مبل میندازتت و شروع به ما.رک انداختن رو گر.دنت میکنه . ازت جدا میشه و صورتشو تو فاصله خیلی نزدیک بهت نگه میداره و خمار نگات میکنه . _ خیلی فکر کردم ...
تو با چهره شوک شده نگاش میکنی + به ..به چی ؟
لبخند شیطونی میزنه _ به اینکه این خوشگلی که الان زی.رمه چه طعمی میتونه داشته باشه !
تو از خجالت چشاتو میبندی و اون گونتو آروم می.بوسه
سانزو 💚:
رو تخت خواب به روی شکم دراز کشیده بودی و داشتی کتاب میخوندی و یه دستتم زیر چونت بود . خواستی بلند شی که سانزو جوری که وزنش روت نیفته روت خی.مه زد و دستاشو دو طرفت گذاشت . تا این حد بهت نزدیک نشده بود . تو چشات چارتا شد. استرس گرفتی و نفسای گرم سانزو رو پشت گوشت حس میکردی .
+ س..سانزو ... چی کار میکنی ؟
سانزو خودشو از پش.ت بیشتر بهت چسب.وند که باعث شد دستات شل بشن و رو تخت ولو بشی . با یه دستش موهاتو از رو گردنت کنار زد و خم شد و بو.سه ای روش زد و سرشو بالا آورد که مور مورت شد و همینطور که زی.رش بودی ، تو خودت جمع شدی و چشاتو محکم به هم فشار دادی . سانزو لبخند ملیحی رو لباش بود _ بیبی آروم باش بزار یکم بهمون خوش بگذره
تو رو برگردوند و پیشونیتو بو.سید ...
باجی🖤:
خیلی خجالت میکشید که ازت بخوادش . ولی یه لحظه احساس کرد باید انجامش بده . با هم از مدرسه برمیگشتید و هوا آفتابی و خوب بود . تو کیفتو با دو تا دستت پشتت نگه داشته بودی و باجی هم گونه هاش از خجالت سرخ بودن و دستپاچه بود . تو متعجب بهش نگاه کردی + چیزی شده ؟ چرا انقدر آشفته ای ؟
باجی تا صداتو شنید ، متعجب رو به روشو نگاه کرد و با صدای نسبتا بلندی گفت _ نه نه نه ، هیچ مشکلی نیست !
تو جا خوردی و سوالی نگاش میکردی . باجی هی نگاشو ازت میدزدید . تو سرجات واستادی و اخمات رفت تو هم . باجی دو قدم جلوتر از تو واستاد و دستاش میلرزیدن . سرشو پایین انداخت . از رابطه میترسید ولی بهش نیاز داشت . تو رفتی کنارش واستادی و دستشو گرفتی و نگران نگاش کردی
+ چی شده باجی ؟
باجی نفس عمیقی کشید و خجالتی نگات کرد . _ ا/ت من ، من ، خب...
کاملا تابلو بود ! کمی گونه هات سرخ شد و دست باجی رو رها کردی . خودتم هنوز آماده نبودی . با لکنت و همینطور که سرت پایین بود گفتی
+ ب..باجی ، شاید هفته بعد جفتمون تو حالت بهتری بودیم تا راجعبش تصمیم بگیریم
بعد دویدی و از باجی دور شدی ..
چجوری برا راب.طه درخواست میدن ؟💗
ران 💛:
خیلی راحت ! شیک و مجلسی میاد سمتت و تو صورتت خم میشه و با لحن جذابی در گوشت میگه : _ نظرت چیه تا ابد ماله من بشی ؟
که بعله همونجا تو بغل این مستر جذاب از حال میری ✨
ریندو 💜:
این کارو انجام نداد تا اینکه بعد شیش ماه از رابطتون به سرش زد که بیاد سراقت . دستتو میگیره و بدون هیچ حرفی رو مبل میندازتت و شروع به ما.رک انداختن رو گر.دنت میکنه . ازت جدا میشه و صورتشو تو فاصله خیلی نزدیک بهت نگه میداره و خمار نگات میکنه . _ خیلی فکر کردم ...
تو با چهره شوک شده نگاش میکنی + به ..به چی ؟
لبخند شیطونی میزنه _ به اینکه این خوشگلی که الان زی.رمه چه طعمی میتونه داشته باشه !
تو از خجالت چشاتو میبندی و اون گونتو آروم می.بوسه
سانزو 💚:
رو تخت خواب به روی شکم دراز کشیده بودی و داشتی کتاب میخوندی و یه دستتم زیر چونت بود . خواستی بلند شی که سانزو جوری که وزنش روت نیفته روت خی.مه زد و دستاشو دو طرفت گذاشت . تا این حد بهت نزدیک نشده بود . تو چشات چارتا شد. استرس گرفتی و نفسای گرم سانزو رو پشت گوشت حس میکردی .
+ س..سانزو ... چی کار میکنی ؟
سانزو خودشو از پش.ت بیشتر بهت چسب.وند که باعث شد دستات شل بشن و رو تخت ولو بشی . با یه دستش موهاتو از رو گردنت کنار زد و خم شد و بو.سه ای روش زد و سرشو بالا آورد که مور مورت شد و همینطور که زی.رش بودی ، تو خودت جمع شدی و چشاتو محکم به هم فشار دادی . سانزو لبخند ملیحی رو لباش بود _ بیبی آروم باش بزار یکم بهمون خوش بگذره
تو رو برگردوند و پیشونیتو بو.سید ...
باجی🖤:
خیلی خجالت میکشید که ازت بخوادش . ولی یه لحظه احساس کرد باید انجامش بده . با هم از مدرسه برمیگشتید و هوا آفتابی و خوب بود . تو کیفتو با دو تا دستت پشتت نگه داشته بودی و باجی هم گونه هاش از خجالت سرخ بودن و دستپاچه بود . تو متعجب بهش نگاه کردی + چیزی شده ؟ چرا انقدر آشفته ای ؟
باجی تا صداتو شنید ، متعجب رو به روشو نگاه کرد و با صدای نسبتا بلندی گفت _ نه نه نه ، هیچ مشکلی نیست !
تو جا خوردی و سوالی نگاش میکردی . باجی هی نگاشو ازت میدزدید . تو سرجات واستادی و اخمات رفت تو هم . باجی دو قدم جلوتر از تو واستاد و دستاش میلرزیدن . سرشو پایین انداخت . از رابطه میترسید ولی بهش نیاز داشت . تو رفتی کنارش واستادی و دستشو گرفتی و نگران نگاش کردی
+ چی شده باجی ؟
باجی نفس عمیقی کشید و خجالتی نگات کرد . _ ا/ت من ، من ، خب...
کاملا تابلو بود ! کمی گونه هات سرخ شد و دست باجی رو رها کردی . خودتم هنوز آماده نبودی . با لکنت و همینطور که سرت پایین بود گفتی
+ ب..باجی ، شاید هفته بعد جفتمون تو حالت بهتری بودیم تا راجعبش تصمیم بگیریم
بعد دویدی و از باجی دور شدی ..
۹.۱k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.