ببر وحشی
ببر وحشی
پارت ¹³
ویو ات
وقتی تهیونگ گفت باشه میریم خوشحال شدم و تند تند شروع کردم به خوردن
و همچنان ¹⁰ مین بعد.....
بلخره صبحانمون تموم شد
تهیونگ: بیا بریم اماده شیم
ات: باشه
با تهیونگ رفتیم توی اتاق که تهیونگ پیراهنشو در اورد و با بدن هیکلی و هاتش رو به رو شدم سرمو اونور کردم
ات:چرا نگفتی تا نگاه نکنم
تهیونگ: چون مشکلی نداره ببینی
ات:هوفف
بعد چند دقیقه تهیونگ اماده شد منم یه لباس بیرونی انتخاب کردم ولی نپوشیدم
ات: برو بیرون
تهیونگ: چرا اونوقت؟
ات: میخوام لباس بکنم و بپوشما
تهیونگ: گوش کن من یه روزی میتونم همین بدنتو لمس کنم اوکی؟
ات: رویاهات جالبه ولی برو بیرون
تهیونگ رف بیرون منم پوشیدم و اومدم بیرون یونتان رو بغل کردم و با یونتان رفتیم توی ماشین و راه افتادیم بعد ¹⁰ مین رسیدیم
ات: هییی چقد دلم واسه خونم تنگ شده بود
تهیونگ: ولی تو دیگه خونه ی جدید داری
ات: همشم بخاطر توعه
تهیونگ: درسته(لبخند)
ات: گگگگگ
که یهو صدای جیغ بلند شد همه هورا میکردن نمیدونم کیا بودن فقط میدونم داشتن نزدیک میشدن
تهیونگ: ات بیا عقب
تهیونگ سریع تفنگشو در اورد و گرف جلو منم مونده بودم کی هستن که یهو دیدم بله تمام بادیگارد ها و خدمتکار ها و هراست ها بودن تهیونگ یه نفس عمیق کشید و تفنگشو گذاشت توی جیبش
ات: تهیونگ....فقط یونتان رو بگیر
تهیونگ: چرا
ات: ببین
یونتان رو دادم به تهیونگ و رفتم جلو که یهو مثل موریانه ریختن روم
بادیگارد ها و خدمتکار ها و هراست: ملکه اومد جیغغغغغغغغغ
ات: یا ابلفضل
یهو اومدن و سفت بغلم کردن
ات: اروم له شدمممم.....منم از دیدنتون خوشحالم بچه ها.....لطفا ولم کنین دارم خفه میشم
بادیگاردا ولم کردن
همه جز ات و ته: خوش اومدی ملکه
همشون تا کمر خم شدن
ات: پاشین نیازی به تعظیم نیست راستی این اقا قراره در اینده شوهر بنده بشه یعنی من
همه: هوراااااا
........
پارت ¹³
ویو ات
وقتی تهیونگ گفت باشه میریم خوشحال شدم و تند تند شروع کردم به خوردن
و همچنان ¹⁰ مین بعد.....
بلخره صبحانمون تموم شد
تهیونگ: بیا بریم اماده شیم
ات: باشه
با تهیونگ رفتیم توی اتاق که تهیونگ پیراهنشو در اورد و با بدن هیکلی و هاتش رو به رو شدم سرمو اونور کردم
ات:چرا نگفتی تا نگاه نکنم
تهیونگ: چون مشکلی نداره ببینی
ات:هوفف
بعد چند دقیقه تهیونگ اماده شد منم یه لباس بیرونی انتخاب کردم ولی نپوشیدم
ات: برو بیرون
تهیونگ: چرا اونوقت؟
ات: میخوام لباس بکنم و بپوشما
تهیونگ: گوش کن من یه روزی میتونم همین بدنتو لمس کنم اوکی؟
ات: رویاهات جالبه ولی برو بیرون
تهیونگ رف بیرون منم پوشیدم و اومدم بیرون یونتان رو بغل کردم و با یونتان رفتیم توی ماشین و راه افتادیم بعد ¹⁰ مین رسیدیم
ات: هییی چقد دلم واسه خونم تنگ شده بود
تهیونگ: ولی تو دیگه خونه ی جدید داری
ات: همشم بخاطر توعه
تهیونگ: درسته(لبخند)
ات: گگگگگ
که یهو صدای جیغ بلند شد همه هورا میکردن نمیدونم کیا بودن فقط میدونم داشتن نزدیک میشدن
تهیونگ: ات بیا عقب
تهیونگ سریع تفنگشو در اورد و گرف جلو منم مونده بودم کی هستن که یهو دیدم بله تمام بادیگارد ها و خدمتکار ها و هراست ها بودن تهیونگ یه نفس عمیق کشید و تفنگشو گذاشت توی جیبش
ات: تهیونگ....فقط یونتان رو بگیر
تهیونگ: چرا
ات: ببین
یونتان رو دادم به تهیونگ و رفتم جلو که یهو مثل موریانه ریختن روم
بادیگارد ها و خدمتکار ها و هراست: ملکه اومد جیغغغغغغغغغ
ات: یا ابلفضل
یهو اومدن و سفت بغلم کردن
ات: اروم له شدمممم.....منم از دیدنتون خوشحالم بچه ها.....لطفا ولم کنین دارم خفه میشم
بادیگاردا ولم کردن
همه جز ات و ته: خوش اومدی ملکه
همشون تا کمر خم شدن
ات: پاشین نیازی به تعظیم نیست راستی این اقا قراره در اینده شوهر بنده بشه یعنی من
همه: هوراااااا
........
۳.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.