part59
part59
تارا-سهیل پاشو دیگه بریم
سهیل-بابا بیخیال بمونیم یکمم
تارا-من فردا کار دارم پاشوو
سهیل-شب و بمونیم
برگشتم نگاهش کردم
تارا-اصلا پاشو
سهیل-توکه قرار زنم شی چرا باهم نخوابیم
تارا-چی میگی
رفتم تو اتاق کیف و گوشیم و برداشتم
سهیل-پشت سرش رفتم تو اتاق و درو قفل کردم
تارا-چیکار داری میکنی
سهیل-صبر کن میفهمی نزدکیش شدم
تارا-سهیل بیخیال بزار برم
اونقد رفتم عقب که چسبیدم به دیوار
سهیل-به حدی بهش نزدیک شدم که میتونستم نفس هاشو احساس کنم
تارا-سهیل توروجون مادرت ولم کن
سهیل-برای چی
تارا-بابا من و تو هنوز زن و شوهر رسمی نیستیم
سهیل-نباشیم
پس چرا باعلی رابطهداشتیم
تارا-من علی رابطه نداشتم
ولم کن
سهیل-داری دروغ میگی توبزور زنم شدی نه
تارا-من هنوز زنت نیستم
سهیل-توعاشق علی
تارا-اصلا باشم به تو ربطی نداره
هلش دادم کنار
دویدم سمت درر
در قفل بود
در باز کن سهیل
سهیل-خودتم خوب میدونی نمیکنم پس بیا کنار
تارا-سهیل بیخال دیگه باز کنه
سهیلللل
سهیل-رفتم سمتش دستش و گرفتم انداختم روتخت
تارا-فریاد کشیدم ولم کننن عوضی ولم کنننن
توچجوری عاشقی هستی ادم باکسی که عاشقشه همچین کاری نمیکنه
ولممم کنننن
سهیل-پیرنم و دراوردم
تارا-اشکام ریختن ولم کن اشغال کثافتت
سهیل-نزدیکش شدم خواستم
نزدیک لباش شم که یچیز محکم خورد روسرم
تارا-گلدون کنار میز و برداشتم و کوبیدم تو سرش
افتاد روم
هق هق هام شروع شدن
انداختمش کنار
هول شده بودم
اروم نبضش و گرفتم
نبضش میزد ولی ضعیف بود
نمدیونستم چیکارمیکردم نمیتونستم ولش کنم
تنها چیزی که به ذهنم رسید
حسینی بود
سریع گوشیم و برداشتم بهش زنگ زدم
حسینی-بله
تارا-اقای حسینی تروخدا زود بیاید اینجا (باگریه)
حسینی_چیشده
تارا-زود بیایید به این لوکیشن خواهش میکنم
قطع کردم ....
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
تارا-سهیل پاشو دیگه بریم
سهیل-بابا بیخیال بمونیم یکمم
تارا-من فردا کار دارم پاشوو
سهیل-شب و بمونیم
برگشتم نگاهش کردم
تارا-اصلا پاشو
سهیل-توکه قرار زنم شی چرا باهم نخوابیم
تارا-چی میگی
رفتم تو اتاق کیف و گوشیم و برداشتم
سهیل-پشت سرش رفتم تو اتاق و درو قفل کردم
تارا-چیکار داری میکنی
سهیل-صبر کن میفهمی نزدکیش شدم
تارا-سهیل بیخیال بزار برم
اونقد رفتم عقب که چسبیدم به دیوار
سهیل-به حدی بهش نزدیک شدم که میتونستم نفس هاشو احساس کنم
تارا-سهیل توروجون مادرت ولم کن
سهیل-برای چی
تارا-بابا من و تو هنوز زن و شوهر رسمی نیستیم
سهیل-نباشیم
پس چرا باعلی رابطهداشتیم
تارا-من علی رابطه نداشتم
ولم کن
سهیل-داری دروغ میگی توبزور زنم شدی نه
تارا-من هنوز زنت نیستم
سهیل-توعاشق علی
تارا-اصلا باشم به تو ربطی نداره
هلش دادم کنار
دویدم سمت درر
در قفل بود
در باز کن سهیل
سهیل-خودتم خوب میدونی نمیکنم پس بیا کنار
تارا-سهیل بیخال دیگه باز کنه
سهیلللل
سهیل-رفتم سمتش دستش و گرفتم انداختم روتخت
تارا-فریاد کشیدم ولم کننن عوضی ولم کنننن
توچجوری عاشقی هستی ادم باکسی که عاشقشه همچین کاری نمیکنه
ولممم کنننن
سهیل-پیرنم و دراوردم
تارا-اشکام ریختن ولم کن اشغال کثافتت
سهیل-نزدیکش شدم خواستم
نزدیک لباش شم که یچیز محکم خورد روسرم
تارا-گلدون کنار میز و برداشتم و کوبیدم تو سرش
افتاد روم
هق هق هام شروع شدن
انداختمش کنار
هول شده بودم
اروم نبضش و گرفتم
نبضش میزد ولی ضعیف بود
نمدیونستم چیکارمیکردم نمیتونستم ولش کنم
تنها چیزی که به ذهنم رسید
حسینی بود
سریع گوشیم و برداشتم بهش زنگ زدم
حسینی-بله
تارا-اقای حسینی تروخدا زود بیاید اینجا (باگریه)
حسینی_چیشده
تارا-زود بیایید به این لوکیشن خواهش میکنم
قطع کردم ....
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۳.۱k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.