part60
part60
تار-اخیلی رسیده بودم نبضش میزد ولی اگه میمرد کسی
براش مهم نبود من چرا اینکارو کردم
خونریزی سرش کم شده بود
ازتوخونه یه پارچه پیدا کردم بستم به سرش
یه گوشه اتاق نشسته بودم زانوهام و بغل کرده بودم اشک میرختم مثل دختر بچه ای که عروسکش و گم کرده
نمیدونم چقد گذشت صدای زنگ در بلند شد
سریع در و بازکردم
حسینی و چندتا مرد دیگه با دوتا خانم اومدن تو
حسینی-خانم رحیمی چه اتفاقی افتاده
تارا-تروخدا کمکش کنید
زدم توسرش
حسینی-واضح تر حرف بزنید
تارا-برو تو اتاق الان وقت توضیح خواستن نیست
حسینی-رفتم تو اتاقی که نشون داد
رفیعی زنگ بزن
اموبلانس بیاد
رفتم سمت تارا
چیکارکردید خانم رحیمی
تارا-نزدیکم شد
میخواست تج*اوز کنه بهم
مجبور شدم
زنده میمونه دیگه
حسینی-خانم بستانی
ببریدشون سوار ماشین
کنید ....
یک هفته بعد:
تارا-یک هفته گذشتش
ولی سهیل هنوز بهوش نیومده
نمرده بود و لی تو کما بود
عذاب وجدان داشت خفم میکرد اگه میمرد جچچی
من مقصرب ودم من نباید همچین کاری میکردم...
#زخم_بازمن#علی_یاسینی
تار-اخیلی رسیده بودم نبضش میزد ولی اگه میمرد کسی
براش مهم نبود من چرا اینکارو کردم
خونریزی سرش کم شده بود
ازتوخونه یه پارچه پیدا کردم بستم به سرش
یه گوشه اتاق نشسته بودم زانوهام و بغل کرده بودم اشک میرختم مثل دختر بچه ای که عروسکش و گم کرده
نمیدونم چقد گذشت صدای زنگ در بلند شد
سریع در و بازکردم
حسینی و چندتا مرد دیگه با دوتا خانم اومدن تو
حسینی-خانم رحیمی چه اتفاقی افتاده
تارا-تروخدا کمکش کنید
زدم توسرش
حسینی-واضح تر حرف بزنید
تارا-برو تو اتاق الان وقت توضیح خواستن نیست
حسینی-رفتم تو اتاقی که نشون داد
رفیعی زنگ بزن
اموبلانس بیاد
رفتم سمت تارا
چیکارکردید خانم رحیمی
تارا-نزدیکم شد
میخواست تج*اوز کنه بهم
مجبور شدم
زنده میمونه دیگه
حسینی-خانم بستانی
ببریدشون سوار ماشین
کنید ....
یک هفته بعد:
تارا-یک هفته گذشتش
ولی سهیل هنوز بهوش نیومده
نمرده بود و لی تو کما بود
عذاب وجدان داشت خفم میکرد اگه میمرد جچچی
من مقصرب ودم من نباید همچین کاری میکردم...
#زخم_بازمن#علی_یاسینی
۲.۸k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.