p14
p14
کوک. مامانم اینا امدن دم درن!
ات. خب..
که صدایه زنگ در به صدا امد
کوک. من باز میکنم
درو باز کردم
.
.
.
.
کوک. ما نمیخواییم..
م. ک. همین که گفتم باید یه نوه بیارین
ب. ک. پس چرا شما ازدواج کردین؟... اگه همدیگه رو دوست ندارین جدا شین... الان باندمون قوی شده... اگه واقعا همدیگه رو دوست دارین یه بچه بیارین یا اگرم ندارین جدا شین
ات. جدا میشیم
کوک.نه
م. ک. ما از اینجا میریم... خودتون به نتیجه برسین
درو بستنو رفتن
کوک. من نمیخوام جدا شیم(عصبی)
ات. دلت یه عروسک خیمه شب بازی میخواد؟ این همه دختر چرا من؟... از من مظلوم تر گیر نیاوردی؟
کوک. ات چی داری میگی دیونم نکن(عصبی)
ات. من؟ من دیونت میکنم؟... هه مسخرست واقعا مسخرست... من با تو نمیمونم اینو بدون...
دارم دیونه میشم این چی میگه... سردرگم بودم... به سمت اتاقم رفتمو روی تخت دراز کشیدم...
ـــــــــــــــــــــــــــ
روز ها گذشت.... اما دخترک قصه ما هیچ تعقیری نکرده بود.. هنوزم مثل یخ سرد بود اما... کی از قلب کوچیکش خبر داره؟... تنها خودش و خداش... هر روز بخاطر اینکه نمیتونه معشوقشو فراموش کنه گریه میکنه.... اما دیگه قرار نیست اونو ببینه...
پسرک قصه ما؟.... تا به حال همچین دلشکسته نبود امیدشو ازدست دادبود.... حالا میفهمید عشقش چه چیزایی رو میکشیده وقتی خودش نادیدش میگرفت....
ـــــــــــــــــ
برای آخرین بار به عمارت جئون نگا کردم... دارم میرم... برای همیشه... ساعت چهار صبح بود من خیلی وقت بود نقشه فرارمو کشیده بودم... هیچ کس خبر نداشت که به کجا میرم... بعد از کلی نگاه کردن به عمارت جئون از اونجا دور شد نمیدونست کجا میره فقط میخواست از اونجا دور بشه....
ویو کوک
چشامو باز کردم از تخت دل کندم... ساعت چنده؟... 10صبحه به سمت حموم رفتمو یه دوش گرفتمو امدم موهامو خشک کردم... رفتم صبحونه بخورم که دیدم ات نیست...
کوک. یونا ات رو بیدار نکردی؟
یونا. خیر ارباب
کوک. باشه خودم میرم بیدارش کنم...
به سمت اتاق ات رفتمو درو باز کردم هیچ کس نبود...یعنی کجاست؟.. چشمم به برچسبی که به کمد لباس ات چسبیده بود خورد رفتم نزدیک تر...
متن نامه.من رفتم برای همیشه دیگه منو نمیبینی... لطفا دنبالم نگرد..«ات»
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
کوک. مامانم اینا امدن دم درن!
ات. خب..
که صدایه زنگ در به صدا امد
کوک. من باز میکنم
درو باز کردم
.
.
.
.
کوک. ما نمیخواییم..
م. ک. همین که گفتم باید یه نوه بیارین
ب. ک. پس چرا شما ازدواج کردین؟... اگه همدیگه رو دوست ندارین جدا شین... الان باندمون قوی شده... اگه واقعا همدیگه رو دوست دارین یه بچه بیارین یا اگرم ندارین جدا شین
ات. جدا میشیم
کوک.نه
م. ک. ما از اینجا میریم... خودتون به نتیجه برسین
درو بستنو رفتن
کوک. من نمیخوام جدا شیم(عصبی)
ات. دلت یه عروسک خیمه شب بازی میخواد؟ این همه دختر چرا من؟... از من مظلوم تر گیر نیاوردی؟
کوک. ات چی داری میگی دیونم نکن(عصبی)
ات. من؟ من دیونت میکنم؟... هه مسخرست واقعا مسخرست... من با تو نمیمونم اینو بدون...
دارم دیونه میشم این چی میگه... سردرگم بودم... به سمت اتاقم رفتمو روی تخت دراز کشیدم...
ـــــــــــــــــــــــــــ
روز ها گذشت.... اما دخترک قصه ما هیچ تعقیری نکرده بود.. هنوزم مثل یخ سرد بود اما... کی از قلب کوچیکش خبر داره؟... تنها خودش و خداش... هر روز بخاطر اینکه نمیتونه معشوقشو فراموش کنه گریه میکنه.... اما دیگه قرار نیست اونو ببینه...
پسرک قصه ما؟.... تا به حال همچین دلشکسته نبود امیدشو ازدست دادبود.... حالا میفهمید عشقش چه چیزایی رو میکشیده وقتی خودش نادیدش میگرفت....
ـــــــــــــــــ
برای آخرین بار به عمارت جئون نگا کردم... دارم میرم... برای همیشه... ساعت چهار صبح بود من خیلی وقت بود نقشه فرارمو کشیده بودم... هیچ کس خبر نداشت که به کجا میرم... بعد از کلی نگاه کردن به عمارت جئون از اونجا دور شد نمیدونست کجا میره فقط میخواست از اونجا دور بشه....
ویو کوک
چشامو باز کردم از تخت دل کندم... ساعت چنده؟... 10صبحه به سمت حموم رفتمو یه دوش گرفتمو امدم موهامو خشک کردم... رفتم صبحونه بخورم که دیدم ات نیست...
کوک. یونا ات رو بیدار نکردی؟
یونا. خیر ارباب
کوک. باشه خودم میرم بیدارش کنم...
به سمت اتاق ات رفتمو درو باز کردم هیچ کس نبود...یعنی کجاست؟.. چشمم به برچسبی که به کمد لباس ات چسبیده بود خورد رفتم نزدیک تر...
متن نامه.من رفتم برای همیشه دیگه منو نمیبینی... لطفا دنبالم نگرد..«ات»
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
۴.۰k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.