فیک مافیای سیاه من part 2
(Part 2)
ا/ت ویو:
از حرف یونگی ترسیدم و اومدم تو اتاقم که یهو یکی از پشت صدام کرد...
+سلام کوچولو
ا/ت: تو اینجاچیکار میکننییییییی(با داد)
+اروم باش بابا کاریت ندارم
ا/ت:نمیخوام فکر کردی یادم میره چیکار کردی؟(با یکم داد)
+ساکت شو الان یکی میاد(دهن ا/ت رو میگیره)
ا/ت: یونگیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی(با جیغ)
+ساکت باشششش(با زمزمه بلند)
یونگی ویو:
رو مبل نشسته بودم که صدای جیغ ا/ت رو شنیدم و رفتم تو اتاق که دیدم لوکاس کنار ا/ت وایستاده و رفتم سمتش
یونگی:داری چیکار میکنی مرتیکه(یه مشت میخوابونه تو صورتش)
لوکاس:یونگی کاری نکردم بخدا ا/ت اشنای منه
یونگی:واقعا؟(روبه ا/ت)
ا/ت:اره ولی اشنای خوبی.....(میبینه لوکاس داره در میره)
یونگی میدوعه دنبال لوکاس و وقتی میبینه نمیتونه بگیرتش با اسلحه شلیک میکنه به پاهاش و نگه ش میداره
یونگی: فکر کردی میتونی فرار کنی؟
لوکاس:...
یونگی:(بلندش میکنه و میبرتش توی یکی از اتاقا که پنجره نداره و فقط یه تخت قدیمی داره)
لوکاس:میخوای مهمونتو اینجا نگه داری؟زشته به خدا
یونگی:گ.وه اضافه نخور مرتیکه تخم سگ(با پاهاش میزنه تو دماغش.. اخ دردم گرف😂🎀)
لوکاس:باشه بابا اروم چیکارم داری سوال بپرس جواب بدم بعدش ولم کن برم
یونگی:ساکت شو الان بهت میفهمونم...(گوشیش زنگ میخوره)
لوکاس:خب؟
یونگی:الان کار دارم باید برم ولی بعدا حالیت میکنم(میره بیرون و درو قفل میکنه)
ا/ت ویو:
صدای شلیک اسلحه شنیدم و از پنجره نگاه کردم و دیدم به پای لوکاس شلیک شده با اینکه دشمنم بود دلم براش سوخت و چند دقیقه بعد دیدم یونگی دارع میره و گفتم بهتره تو این فرصت به لوکاس کمک کنم پاهاشو پانسمان کنه
ا/ت:کجا داری میری؟(رو به یونگی)
یونگی:میرم کار دارم تا وقتی برنگشتم نرو طبقه بالا و همینجا بمون و بیرون نرو اگه بری برای خودت بد میشه میدونی که هرجور شده پیدات میکنم
ا/ت:باشه کاری نمیکنم
یونگی:خوبه بای
ا/ت:بای
یونگی ویو:
یکی از زیر دستام بهم زنگ زد و گفت که مکان اون کسی که میخواستم گیرش بندازم رو پیدا کرده و منم سریع رفتم سمت اون محل
ا/ت ویو: یونگی رفته بود و خونه تنها بودم که گفتم برم به لوکاس کمک کنم درسته دشمنمه ولی لعنت به دل ساده من رفتم بالا و در اتاقو باز کردم که دیدم لوکاس بسته شده به صندلی
لوکاس:خانم کوچولو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت:ساکت شو اومدم کمکت کنم
لوکاس:واقعا؟
ا/ت:اره
ا/ت میره جعبه کمک های اولیه رو میاره که یهو....
ا/ت ویو:
از حرف یونگی ترسیدم و اومدم تو اتاقم که یهو یکی از پشت صدام کرد...
+سلام کوچولو
ا/ت: تو اینجاچیکار میکننییییییی(با داد)
+اروم باش بابا کاریت ندارم
ا/ت:نمیخوام فکر کردی یادم میره چیکار کردی؟(با یکم داد)
+ساکت شو الان یکی میاد(دهن ا/ت رو میگیره)
ا/ت: یونگیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی(با جیغ)
+ساکت باشششش(با زمزمه بلند)
یونگی ویو:
رو مبل نشسته بودم که صدای جیغ ا/ت رو شنیدم و رفتم تو اتاق که دیدم لوکاس کنار ا/ت وایستاده و رفتم سمتش
یونگی:داری چیکار میکنی مرتیکه(یه مشت میخوابونه تو صورتش)
لوکاس:یونگی کاری نکردم بخدا ا/ت اشنای منه
یونگی:واقعا؟(روبه ا/ت)
ا/ت:اره ولی اشنای خوبی.....(میبینه لوکاس داره در میره)
یونگی میدوعه دنبال لوکاس و وقتی میبینه نمیتونه بگیرتش با اسلحه شلیک میکنه به پاهاش و نگه ش میداره
یونگی: فکر کردی میتونی فرار کنی؟
لوکاس:...
یونگی:(بلندش میکنه و میبرتش توی یکی از اتاقا که پنجره نداره و فقط یه تخت قدیمی داره)
لوکاس:میخوای مهمونتو اینجا نگه داری؟زشته به خدا
یونگی:گ.وه اضافه نخور مرتیکه تخم سگ(با پاهاش میزنه تو دماغش.. اخ دردم گرف😂🎀)
لوکاس:باشه بابا اروم چیکارم داری سوال بپرس جواب بدم بعدش ولم کن برم
یونگی:ساکت شو الان بهت میفهمونم...(گوشیش زنگ میخوره)
لوکاس:خب؟
یونگی:الان کار دارم باید برم ولی بعدا حالیت میکنم(میره بیرون و درو قفل میکنه)
ا/ت ویو:
صدای شلیک اسلحه شنیدم و از پنجره نگاه کردم و دیدم به پای لوکاس شلیک شده با اینکه دشمنم بود دلم براش سوخت و چند دقیقه بعد دیدم یونگی دارع میره و گفتم بهتره تو این فرصت به لوکاس کمک کنم پاهاشو پانسمان کنه
ا/ت:کجا داری میری؟(رو به یونگی)
یونگی:میرم کار دارم تا وقتی برنگشتم نرو طبقه بالا و همینجا بمون و بیرون نرو اگه بری برای خودت بد میشه میدونی که هرجور شده پیدات میکنم
ا/ت:باشه کاری نمیکنم
یونگی:خوبه بای
ا/ت:بای
یونگی ویو:
یکی از زیر دستام بهم زنگ زد و گفت که مکان اون کسی که میخواستم گیرش بندازم رو پیدا کرده و منم سریع رفتم سمت اون محل
ا/ت ویو: یونگی رفته بود و خونه تنها بودم که گفتم برم به لوکاس کمک کنم درسته دشمنمه ولی لعنت به دل ساده من رفتم بالا و در اتاقو باز کردم که دیدم لوکاس بسته شده به صندلی
لوکاس:خانم کوچولو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت:ساکت شو اومدم کمکت کنم
لوکاس:واقعا؟
ا/ت:اره
ا/ت میره جعبه کمک های اولیه رو میاره که یهو....
- ۴۷۹
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط