𝐏𝐚𝐫𝐭²⁰
𝐏𝐚𝐫𝐭²⁰
اون لحظه با خودم فکر کردم آخه این چه غلطی بود که من کردم ولی خب کار از کار گذشته بود ، از لبام جدا شد و با نگاه خمارش تو چشام خیره شد و گفت : بهت که گفتم بلاخره توام عاشقم میشی ، منتظر عشقت بودم پرنسس کوچولو.
مین جو :
بهم قول میدی ازین به بعد بهم آسیبی نزنی و باهام خوب باشی ؟
چوی شی وون :
مگه تا الان باهات بد بودم؟.....خیلی خب ، هرچی تو بگی ، ازین به بعد عشق زیبایی که لایقشی رو با تمام وجود به خودت و زندگیمون تقدیم میکنم .
مین جو :
حرفاش باعث شد دلم قرص شه و دست از لجبازی باهاش بردارم ، بدون اینکه حرفی بزنم محکم لباشو بوسیدم و خیلی آروم لباس خوابش رو درآوردم .
چوی شی وون :
بعد اینکه اون حرفارو بهش زدم عشق رو برای اولین بار توی چشم های مین جو دیدم ، وقتی شروع به بوسیدنم کرد فهمیدم بلاخره اون چیزی که میخواستم شد ، اون بلاخره عاشقم شد . حین بوسیدن دستاش رو روی کمرم میکشید و آروم دستاش رو رو به بالا آورد و روی شونه هام گذاشت ، با کاراش داشت دیوونه ام میکرد، خوب منو بلد بود . دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنم و اون شب رو تبدیل به ی شب رویایی و فراموش نشدنی کردم .
فردای اون شب :
مین جو : روشنایی هوا باعث شد از خواب بیدار شم ، هنوز تو شک دیشب بودم که دیدم چوی شی وون مثل ی جوجه تو بغلم خوابیده ، آفتاب که به صورتش میخورد، صورتش رو درخشان میکرد طوری که انگار ی ستاره ی پر نور کنارم خوابیده ، صورتش رو نوازش کردمو و موهاش که توی چشم هاش بود رو کنار زدم که یهو بیدار شد .
[ علامت شی وون× علامت مین جو - ]
×چرا اینقدر زود بیدار شدی ، من که امروز کاری ندارم ، بیا بیشتر پیش هم باشیم
- یکم دلم درد داره ، باید برم قرص مسکن بخورم .
×بخاطر دیشب؟
- خودت چی فکر میکنی؟😒
×عامم....ببخشید واقعا ، نمیخواستم آنطوری دردت بگیره ، تو تو تخت بمون میرم از خدمتکار قرص مسکن بگیرم
- باشه
مین جو:
چند وقتی بود از شغلم دور بودم ، بعد از اینکه چوی شی وون منو دزدید و به این عمارت آورد خیلی از پروژه های عکاسیم کنسل شد ، حتی الانم به تلفنی دسترسی ندارم از مدیر برنامه ام خبر بگیرم
اوففففف خستم شدم ، هم حوصله ام سر رفته هم کلافه ام ، یعنی واقعا چوی شی وون تا کی میخواد نسبت بهم بی اعتماد باشه ، چرا نباید بهم گوشیم رو پس بده ، چرا نمیزاره از عمارت بیرون برم.....
همینطوری که داشتم با خودم غر میزدم یهو چوی شی وون در اتاق رو باز کرد اومد سمتم، قرص مسکن رو بهم داد ، بعدم خودش کنارم دراز کشید ....
[لایکیادتوننره💌]
#رمان #عاشقانه #رازآلود
پارتقبلی👇🏻
https://wisgoon.com/p/NJPLRT2KU7/
اون لحظه با خودم فکر کردم آخه این چه غلطی بود که من کردم ولی خب کار از کار گذشته بود ، از لبام جدا شد و با نگاه خمارش تو چشام خیره شد و گفت : بهت که گفتم بلاخره توام عاشقم میشی ، منتظر عشقت بودم پرنسس کوچولو.
مین جو :
بهم قول میدی ازین به بعد بهم آسیبی نزنی و باهام خوب باشی ؟
چوی شی وون :
مگه تا الان باهات بد بودم؟.....خیلی خب ، هرچی تو بگی ، ازین به بعد عشق زیبایی که لایقشی رو با تمام وجود به خودت و زندگیمون تقدیم میکنم .
مین جو :
حرفاش باعث شد دلم قرص شه و دست از لجبازی باهاش بردارم ، بدون اینکه حرفی بزنم محکم لباشو بوسیدم و خیلی آروم لباس خوابش رو درآوردم .
چوی شی وون :
بعد اینکه اون حرفارو بهش زدم عشق رو برای اولین بار توی چشم های مین جو دیدم ، وقتی شروع به بوسیدنم کرد فهمیدم بلاخره اون چیزی که میخواستم شد ، اون بلاخره عاشقم شد . حین بوسیدن دستاش رو روی کمرم میکشید و آروم دستاش رو رو به بالا آورد و روی شونه هام گذاشت ، با کاراش داشت دیوونه ام میکرد، خوب منو بلد بود . دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنم و اون شب رو تبدیل به ی شب رویایی و فراموش نشدنی کردم .
فردای اون شب :
مین جو : روشنایی هوا باعث شد از خواب بیدار شم ، هنوز تو شک دیشب بودم که دیدم چوی شی وون مثل ی جوجه تو بغلم خوابیده ، آفتاب که به صورتش میخورد، صورتش رو درخشان میکرد طوری که انگار ی ستاره ی پر نور کنارم خوابیده ، صورتش رو نوازش کردمو و موهاش که توی چشم هاش بود رو کنار زدم که یهو بیدار شد .
[ علامت شی وون× علامت مین جو - ]
×چرا اینقدر زود بیدار شدی ، من که امروز کاری ندارم ، بیا بیشتر پیش هم باشیم
- یکم دلم درد داره ، باید برم قرص مسکن بخورم .
×بخاطر دیشب؟
- خودت چی فکر میکنی؟😒
×عامم....ببخشید واقعا ، نمیخواستم آنطوری دردت بگیره ، تو تو تخت بمون میرم از خدمتکار قرص مسکن بگیرم
- باشه
مین جو:
چند وقتی بود از شغلم دور بودم ، بعد از اینکه چوی شی وون منو دزدید و به این عمارت آورد خیلی از پروژه های عکاسیم کنسل شد ، حتی الانم به تلفنی دسترسی ندارم از مدیر برنامه ام خبر بگیرم
اوففففف خستم شدم ، هم حوصله ام سر رفته هم کلافه ام ، یعنی واقعا چوی شی وون تا کی میخواد نسبت بهم بی اعتماد باشه ، چرا نباید بهم گوشیم رو پس بده ، چرا نمیزاره از عمارت بیرون برم.....
همینطوری که داشتم با خودم غر میزدم یهو چوی شی وون در اتاق رو باز کرد اومد سمتم، قرص مسکن رو بهم داد ، بعدم خودش کنارم دراز کشید ....
[لایکیادتوننره💌]
#رمان #عاشقانه #رازآلود
پارتقبلی👇🏻
https://wisgoon.com/p/NJPLRT2KU7/
۴.۸k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.