فیک عشقه زیبا پارت 30
فیک عشقه زیبا پارت 30
وقتی پوشته سرمو نگاه کردم زود رفتم همنجایی که وایستاده بودم همه محمونا اومده بودن وقتی منو دیدین بهم نگاه کردن
یه خدمتکار با داد گفت این دختره خانمو هول دادن
ات:چرا داری دروغ میگی من هولش ندادم
کوک:هی خفشو ات هیچ وقت همچین کاری نمیکنه
عمه سانو رو بردن تویه اوتاق منم همش استرس داشدم همونجا یه گوشه کناره جونکوک وایستاده بودم
کوک:جانمم چرا اینجوری شدی
ات:نمیدونم میشه بغلم کنی
کوک:حتما
بعد از نیم ساعت عمه به هوشاومد
م/ک:چیشده چرا اوفتادی
سانو:اون عروست که انقد بهش افتخار میکنی اون منو هول داد
ات:من نکردم خودش خودشو انداخ..حرفمو کامل نکرده بودم
م/ک:خفشو ابرومو بردی
کوک:مادر ات هیچ وقت همچین کاری نمیکنه
م/ک:پسرم پس میگی عمت دروغ میگه
کوک:من بهش اعتماد ندارم
سانو :واعقن که میبینی داداش حتا پسرت هم همینجوری میگه(بغض)
کوک:بسه دیگه
عصابم خیلی خورد شد دسته ات رو گرفتم واز اوتاق خارج شدم
کوک:یور (با صدایه بلند)
یور:بله
کوک:ماشینو بیار
وقتی ماشینو اورد سوارش شدیم و راه اوفتادیم
ات:جونکوک من هولش ندادم
کوک:ات تو میگی من نکردم عمه باز میگه تو کردی من اصلا گیج شدم که چیکار کنم
ات:تو هم میگی من هولش دادم نه
کوک:من اینو نگفتم
ات:منظورت همینه ماشینو نگهدار
کوک:ات صبر داشته باش (جدی)
ات:تو هم بهم اعتماد نداری
کوک:ای بابا ساکتشو (با داد)
ات:ماشینو نگهدار مگرنه خودمو از ماشین پرت میکنم پایین
کوک: فقد کافیه حتا به این فکر کنی (جدی و عصبانی )
وقتی اینحوری گفت ترسیدم و هیچی نگفتم
بعد از چند مین رسیدیم به یه خونه باغی جونکوک گفت پیایدشم اما من نشدم خودش اومد و دستمو گرفت و بزور برد تویه خونه یه خونه خیلی کوچیک بود خیلی هم خوشکل بود ولی من به روم نیاوردم که خوشم اومد مینجوری دستمو گرفته بود منو برد به سمته یه اوتاق که تخته یک نفره داشت
کوک:امشبو اینجا میمونیم
ات:من اینجا نمیمونم
راه اوفتادم
ویو کوک
وقتی گفت اینجا نمیمونم عصابم خورد شد رفتم سمتش و دستشو گرفتم
کوک:از کی تاحالا روحرفم حرف میزنی(عصبی)
ات:اخ دردم اومد جونکوک ولم کن
موچه دستمو انقد سفت گرفته بود و منو به دیوارت چسپوند
ات:ولم کن (بغض)
کوک: نوچ نمیزارم بری میدونی برایه چی اوردمت
ات:نه نمیخواهم بدونم ولم کن دستم داره درد میکنه
کوک:میترسی
هیچی نگفتم
ویو کوک
وقتی هیچی نگفت خمش گردنشو کیس مارک دار میزاشتم و براید استایل بغلش کرد و بردمش به سمته تخت
ات:ولم کن نمیخواهم
کوک:مگه دسته تو هست که میخواهی یا نه
((((((اصمات)))))))
ادامه دارد
وقتی پوشته سرمو نگاه کردم زود رفتم همنجایی که وایستاده بودم همه محمونا اومده بودن وقتی منو دیدین بهم نگاه کردن
یه خدمتکار با داد گفت این دختره خانمو هول دادن
ات:چرا داری دروغ میگی من هولش ندادم
کوک:هی خفشو ات هیچ وقت همچین کاری نمیکنه
عمه سانو رو بردن تویه اوتاق منم همش استرس داشدم همونجا یه گوشه کناره جونکوک وایستاده بودم
کوک:جانمم چرا اینجوری شدی
ات:نمیدونم میشه بغلم کنی
کوک:حتما
بعد از نیم ساعت عمه به هوشاومد
م/ک:چیشده چرا اوفتادی
سانو:اون عروست که انقد بهش افتخار میکنی اون منو هول داد
ات:من نکردم خودش خودشو انداخ..حرفمو کامل نکرده بودم
م/ک:خفشو ابرومو بردی
کوک:مادر ات هیچ وقت همچین کاری نمیکنه
م/ک:پسرم پس میگی عمت دروغ میگه
کوک:من بهش اعتماد ندارم
سانو :واعقن که میبینی داداش حتا پسرت هم همینجوری میگه(بغض)
کوک:بسه دیگه
عصابم خیلی خورد شد دسته ات رو گرفتم واز اوتاق خارج شدم
کوک:یور (با صدایه بلند)
یور:بله
کوک:ماشینو بیار
وقتی ماشینو اورد سوارش شدیم و راه اوفتادیم
ات:جونکوک من هولش ندادم
کوک:ات تو میگی من نکردم عمه باز میگه تو کردی من اصلا گیج شدم که چیکار کنم
ات:تو هم میگی من هولش دادم نه
کوک:من اینو نگفتم
ات:منظورت همینه ماشینو نگهدار
کوک:ات صبر داشته باش (جدی)
ات:تو هم بهم اعتماد نداری
کوک:ای بابا ساکتشو (با داد)
ات:ماشینو نگهدار مگرنه خودمو از ماشین پرت میکنم پایین
کوک: فقد کافیه حتا به این فکر کنی (جدی و عصبانی )
وقتی اینحوری گفت ترسیدم و هیچی نگفتم
بعد از چند مین رسیدیم به یه خونه باغی جونکوک گفت پیایدشم اما من نشدم خودش اومد و دستمو گرفت و بزور برد تویه خونه یه خونه خیلی کوچیک بود خیلی هم خوشکل بود ولی من به روم نیاوردم که خوشم اومد مینجوری دستمو گرفته بود منو برد به سمته یه اوتاق که تخته یک نفره داشت
کوک:امشبو اینجا میمونیم
ات:من اینجا نمیمونم
راه اوفتادم
ویو کوک
وقتی گفت اینجا نمیمونم عصابم خورد شد رفتم سمتش و دستشو گرفتم
کوک:از کی تاحالا روحرفم حرف میزنی(عصبی)
ات:اخ دردم اومد جونکوک ولم کن
موچه دستمو انقد سفت گرفته بود و منو به دیوارت چسپوند
ات:ولم کن (بغض)
کوک: نوچ نمیزارم بری میدونی برایه چی اوردمت
ات:نه نمیخواهم بدونم ولم کن دستم داره درد میکنه
کوک:میترسی
هیچی نگفتم
ویو کوک
وقتی هیچی نگفت خمش گردنشو کیس مارک دار میزاشتم و براید استایل بغلش کرد و بردمش به سمته تخت
ات:ولم کن نمیخواهم
کوک:مگه دسته تو هست که میخواهی یا نه
((((((اصمات)))))))
ادامه دارد
۴.۳k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.