فیک عاشقه زیبا پارت

فیک عاشقه زیبا پارت29



با یونجی رفتیم ارایشگاه وقتی کارمون تموم شد زفتیم بیرون دیدم که جونکوک اومده اینجا به ماشینش تیکه داده بود با اون لباسه میشکی که پوشیده بود و موهایه مشکیش خیلی خوشتیپ شده بود به
ات:عزیزم اینجا چیکار میکنی
کوک:اومدم دنباله عشقم و خواهرم
یونجی:مرسی داداش الانم زود منو ببر خونه چون ارایشم خراب میشه
کوک:باشه بپرین بالا
من جلو نشستم یونجی هم اقب نشست وقتی رسیدیم من زود رفتم به سمته اوتاقم جونکوک هم پوشته سرم میومد زود لباسامو پوشیدم چون اگه یزره دیر کنبم مادر عصبانی میشه وقتی لباسامو پوشیدم جونکوک همونجوری رویه تخت نشسته بود و با گوشیش ور میرفت
ات:باز این آدم کیه که اقا باهاشون چت میکنن
کوک:منظور
ات:چه منظوری همش سرت تویه گوشیته حنا انگار مجردی (بغض)
کوک:هیچکس نیست دوستامه حالا چرا انقد عصبانی و ناراحت میشی
اشکی از چشمام سرازیر شد زود پاکش کردم نمیدونم چرا گریم گرفت پقتی جونکوک اشکمو دید اومد سمتم و منو بغل کرد
کوک:خانمم خانمه جعون چرا گریه میکنی
ات:من فکردم با یه دختر چت میکنی (بغض)
کوک:خانم جعون اصلا اینجوری نیست حسوده من
وقتی اینجوری گفت منم خودمو تویه بغلش جا دادم و اونم سرمو بوسید بعدش از بغلش اومد بیرون دستامو دوره گردنش حلقه کرد و ولباشو یه صتح کوتاه بوسیدم و جونگوک خندید

ویو جشن

همه نشسته بودن یونجی خیلی خوشحال بود همش دست تودسته یونگی راه میرفت منم با جونکوک نشسته بودم داشتم به اتفاقایه این روزا فکر میکنم یعنی کی تویه قهوه چی ریخته بود که واسه پدر همچین اتفاقی اوفتاده بود یا او پرونده هارو گی برداشته بود با گذاشتنه یچیزی دوره کمرم از افکارم اومد بیرون
کوک:به چی فکر میکنی
ات:یه اتفاقهی این روزا
کوک:ولش کن عشقم
ات:باشه من برم سرویسه بهداشتی
کوک:باشه
وقتی راه میرفتم لباسامو تویه دستم گرفته بودم وسته راهمو تویه پلها عمه سانو گرفت
ات:چیکار میکنید عمه
سانو:اییی بدبخت تو چقد بیچاریی
ات:درست حرف بزن فکردی ازمن بزرگ تری هرچی میتونی بگی
سانو :من پرونده هارو برداشتم من تویه قهوه داداش قوص ریختم که فشارش بالا بره که بلکه اونا ازت متنفر بشن (( نمیدونم چرا یاده عمه خودم اوفتادم))
ات:چی چرا همچین کاری کردی ها مگه من چیکارت کرده بودم
سانو:چون جایه دخترمو گرفته بودی اون بخاطره شما افصورده گی گرفت
با هرکلمی که میگفت منو هول میداد منم راه اوفتادم از اونجا که برم یهوی صدایه جیغش اومد پوشته سرمو نگاه کردم که...


ادامه دارد
دیدگاه ها (۶)

لباسایی که ات و یونجی تویه جشن پوشیده بودین

فیک عشقه زیبا پارت 30وقتی پوشته سرمو نگاه کردم زود رفتم همنج...

فیک عشقه زیبا پارت 28 وقتی بیدار شدم جونکوک بیدار بود و بهم ...

فیک عشقه زیبا پارت 27ات:من اینجا گذاشتمشم/ک:واعقن که من بهت ...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۵

عشق چیز خوبیه پارت ۷ که یهو جونگکوک اومد توی اتاق هی نزدیک و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط