فیک دازای .....
فیک دازای .....
تناسخ
اسلاید بعد عکس ایوری (شما)
پارت ۱
از زبان یوری (شما)
میخواستم از کشور ایران برم ، میخوام برم کشور ژاپن ^_^
برای ساعت ۱۱ صبح بلیط داشتم ، الان ساعت ۸ صبحه ، ساعت ۱۰ آماده میشم و میرم فرودگاه
پرش زمانی به دو ساعت بعد : غذامو سریع خوردم ، ظرف هارو شستم
سریع رفتم اتاقم و آماده شدم ، یه تیشرت سفید و روشم یه کت لی و شلوار لی آبی پوشیدم ، چمدونم رو برداشتم
از خونه زدم بیرون مامان و بابام جلو در منتظرم بودم
بابا: سلام دخترم ، سریع سوار ماشین شو بریم .
مامان : سلام دختر نازم :)
یوری : سلام مامانی و بابایی
سوار ماشین شدم و حرکت کردیم
پرش زمانی به نیم ساعت بعد :
بابا : رسیدیم :)
یوری : آخ جون ^_^
مامان : برای ترک ما انقدر خوشحالی ؟
یوری : مامان این چه حرفیه من دیشب بخاطر ترک شما گریه کردم :(
مامان : شوخی کردم دختر نازم ، تو داری میری به یه کشور عالی ، من برات خیلی خوشحالم :)
یوری : ممنون مامانی
یه بوسه ی آروم روی لپ مامان گذاشتم
بابا : خب دیگه .... پیاده شید بریم داخل فرودگاه
یوری : باشه بابا جون
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل فرودگاه
همه کار های لازم رو کردیم
دیگه وقت رفتن بود
مامان : دلم برات تنگ میشه ( شما رو تو بغلش فشورد )
بابا : منم دلم برات تنگ میشه .... امید وارم تو کشور ژاپن بهت خوش بگذره
پریدم بغل بابا ، خیلی محکم بغلش کردم
یوری : خدافظ
مامان و بابا هم زمان : خدافظ
فلش بک به داخل هواپیما :
نشسته بودم رو صندلی ، خانم مهمان دار اومد پیشم
مهمان دار: سلام ، چیزی نیاز دارین ؟
یوری : نه ممنون :)
مهمان دار : دخترم تو چند سالته ؟
یوری: ۱۶
مهمان دار : خیلی کوچیک تر به نظر میای
یوری : بله ، یه جورایی بیبی فیسم
مهمان دار: کمر بندتو ببند الان حرکت میکنم .... بزار من ببندم
یوری : مرسی
مهامان دار کمر بندمو بست
مهمان دار : تو زبان ژاپنی رو بلدی میخوای بری ژاپن ؟
یوری : بله
مهامان دار : خوبه، من دوستم رفته ژاپن زبان ژاپنی رو بلد نبود ، خیلی اذیت شد
یوری : چه بد +_+
مهمان دار : من دیگه برم :)
مهمان دار رفت
یه زن اومد و آموزش کمز بند بستن رو داد
من که گوش ندادم ، چون مهمان دار برام بست
بعد یک دقیقه حرکت کردیم
من خیلی خوایم میومد ، باخطر همین خوابیدم ......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سیلام گایز :)
چطور بود ؟
تو کامنتا بگید پیلیز :) $_$
تناسخ
اسلاید بعد عکس ایوری (شما)
پارت ۱
از زبان یوری (شما)
میخواستم از کشور ایران برم ، میخوام برم کشور ژاپن ^_^
برای ساعت ۱۱ صبح بلیط داشتم ، الان ساعت ۸ صبحه ، ساعت ۱۰ آماده میشم و میرم فرودگاه
پرش زمانی به دو ساعت بعد : غذامو سریع خوردم ، ظرف هارو شستم
سریع رفتم اتاقم و آماده شدم ، یه تیشرت سفید و روشم یه کت لی و شلوار لی آبی پوشیدم ، چمدونم رو برداشتم
از خونه زدم بیرون مامان و بابام جلو در منتظرم بودم
بابا: سلام دخترم ، سریع سوار ماشین شو بریم .
مامان : سلام دختر نازم :)
یوری : سلام مامانی و بابایی
سوار ماشین شدم و حرکت کردیم
پرش زمانی به نیم ساعت بعد :
بابا : رسیدیم :)
یوری : آخ جون ^_^
مامان : برای ترک ما انقدر خوشحالی ؟
یوری : مامان این چه حرفیه من دیشب بخاطر ترک شما گریه کردم :(
مامان : شوخی کردم دختر نازم ، تو داری میری به یه کشور عالی ، من برات خیلی خوشحالم :)
یوری : ممنون مامانی
یه بوسه ی آروم روی لپ مامان گذاشتم
بابا : خب دیگه .... پیاده شید بریم داخل فرودگاه
یوری : باشه بابا جون
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل فرودگاه
همه کار های لازم رو کردیم
دیگه وقت رفتن بود
مامان : دلم برات تنگ میشه ( شما رو تو بغلش فشورد )
بابا : منم دلم برات تنگ میشه .... امید وارم تو کشور ژاپن بهت خوش بگذره
پریدم بغل بابا ، خیلی محکم بغلش کردم
یوری : خدافظ
مامان و بابا هم زمان : خدافظ
فلش بک به داخل هواپیما :
نشسته بودم رو صندلی ، خانم مهمان دار اومد پیشم
مهمان دار: سلام ، چیزی نیاز دارین ؟
یوری : نه ممنون :)
مهمان دار : دخترم تو چند سالته ؟
یوری: ۱۶
مهمان دار : خیلی کوچیک تر به نظر میای
یوری : بله ، یه جورایی بیبی فیسم
مهمان دار: کمر بندتو ببند الان حرکت میکنم .... بزار من ببندم
یوری : مرسی
مهامان دار کمر بندمو بست
مهمان دار : تو زبان ژاپنی رو بلدی میخوای بری ژاپن ؟
یوری : بله
مهامان دار : خوبه، من دوستم رفته ژاپن زبان ژاپنی رو بلد نبود ، خیلی اذیت شد
یوری : چه بد +_+
مهمان دار : من دیگه برم :)
مهمان دار رفت
یه زن اومد و آموزش کمز بند بستن رو داد
من که گوش ندادم ، چون مهمان دار برام بست
بعد یک دقیقه حرکت کردیم
من خیلی خوایم میومد ، باخطر همین خوابیدم ......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سیلام گایز :)
چطور بود ؟
تو کامنتا بگید پیلیز :) $_$
۶.۸k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.