p115
p115
روز بعد:
تارا-مراقب خودت باشیاا
علی-چشم بغلش کردم و سرشو بوسیدم
تامن بیام داروهاتو بخور خودت خسته نکن
زیادی فشار نخور
مراقب نینی همباش
تارا-زودبیایی باباییی من دلوم تنگ میشه باشیی؟(بالحن بچگونه)
علی-وای من دلم میخواد اینزوری که حرف میزنی
بگیرمم اونقد قد فشارتت بدماا
تارا-خیل یخوب دیرت نشه
علی-نوچ
لب هاشو ریز بوسیدم
بعدشکمش و بابافدات بشه ماامانت و اذیت نکنیاا
تارا-بااین کاری لبخندی رولبام ااومد
تصوراینکهه چندوقت بعد بچمون و قرار داشته باشیم خیلی قشنگ بود
علی-خوب خداحافظ
تاار-خداحافظ
ازپشت پنجره رفتنش تماشا کردم
مردی که بهم خیلی چیزهارو یاد داد بود
اون واقعا قوی و صبور بود
ووفادار
هیچوقت یذره هم نسبت به عشقش بهم شک نکردم
آدامای عاشق ازچشاشون معلومه
عاشقن
رفتم سمت آشپزخونه یهچایی ریختم
نشستم چندتا ازگزارش های این یسال که نبودم تو شرکت ونگامیکردم
این مدت شرکت و مدیرعاملمون اداره میکرد
بنظر همچی نرمال بود
بودجه،حقوق کاره گر ها،تمام مواد اولیه و بقیه
کارشون خوب بود
واین خیالم وراح میکرد
خیلی ذوق شنیدن صدای قلب نینی وداشتم
لم دادم روکاناپه و بعد
گوشیم و برداشتم درمورد ماه های بارداری مطالعه کردم
خووب به هیچی حالیم نبود
الان جنین 2هفته هستش
هفته بعد باید قلبش تشکیل بشه
دستم گذاشتم روشکمم
خوب هفته بعد قرار اولین صداتو بشنوم مامانی
تازه فکرکنم صدات مثل صدای بابات فوق العاده باشه دوردونه ی من
مامانی خیلی برای دیدنت ذوق دارم یعنی کی
میتونم بغل کنم دسای کوچولی نرمت وبگیرم
قرار کلی برات تدارک ببینیم
لباس های قشنگ
ولی فکرنکنم بونیم سراسم به توافق برسیم
ولی من دوس دارم اگه دخترباشی اسمت و بزارم تیتی
بابات میگه بهم تیتی
تیی یعنی شکوفه
وبابا فکرمیکنه من مثل هی شکوفه وسط روزای برفی زندگیش بودم
ووهم همون شکوفه وسط روزای برفی ههردمون بودی
ولی اگه پسرباشی ایده ای نداارم
من فدای توبشم که الان اندازه نخوددیی
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
روز بعد:
تارا-مراقب خودت باشیاا
علی-چشم بغلش کردم و سرشو بوسیدم
تامن بیام داروهاتو بخور خودت خسته نکن
زیادی فشار نخور
مراقب نینی همباش
تارا-زودبیایی باباییی من دلوم تنگ میشه باشیی؟(بالحن بچگونه)
علی-وای من دلم میخواد اینزوری که حرف میزنی
بگیرمم اونقد قد فشارتت بدماا
تارا-خیل یخوب دیرت نشه
علی-نوچ
لب هاشو ریز بوسیدم
بعدشکمش و بابافدات بشه ماامانت و اذیت نکنیاا
تارا-بااین کاری لبخندی رولبام ااومد
تصوراینکهه چندوقت بعد بچمون و قرار داشته باشیم خیلی قشنگ بود
علی-خوب خداحافظ
تاار-خداحافظ
ازپشت پنجره رفتنش تماشا کردم
مردی که بهم خیلی چیزهارو یاد داد بود
اون واقعا قوی و صبور بود
ووفادار
هیچوقت یذره هم نسبت به عشقش بهم شک نکردم
آدامای عاشق ازچشاشون معلومه
عاشقن
رفتم سمت آشپزخونه یهچایی ریختم
نشستم چندتا ازگزارش های این یسال که نبودم تو شرکت ونگامیکردم
این مدت شرکت و مدیرعاملمون اداره میکرد
بنظر همچی نرمال بود
بودجه،حقوق کاره گر ها،تمام مواد اولیه و بقیه
کارشون خوب بود
واین خیالم وراح میکرد
خیلی ذوق شنیدن صدای قلب نینی وداشتم
لم دادم روکاناپه و بعد
گوشیم و برداشتم درمورد ماه های بارداری مطالعه کردم
خووب به هیچی حالیم نبود
الان جنین 2هفته هستش
هفته بعد باید قلبش تشکیل بشه
دستم گذاشتم روشکمم
خوب هفته بعد قرار اولین صداتو بشنوم مامانی
تازه فکرکنم صدات مثل صدای بابات فوق العاده باشه دوردونه ی من
مامانی خیلی برای دیدنت ذوق دارم یعنی کی
میتونم بغل کنم دسای کوچولی نرمت وبگیرم
قرار کلی برات تدارک ببینیم
لباس های قشنگ
ولی فکرنکنم بونیم سراسم به توافق برسیم
ولی من دوس دارم اگه دخترباشی اسمت و بزارم تیتی
بابات میگه بهم تیتی
تیی یعنی شکوفه
وبابا فکرمیکنه من مثل هی شکوفه وسط روزای برفی زندگیش بودم
ووهم همون شکوفه وسط روزای برفی ههردمون بودی
ولی اگه پسرباشی ایده ای نداارم
من فدای توبشم که الان اندازه نخوددیی
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۱.۹k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.