درخواستی از ران تک پارتی
✨درخواستی از ران (تک پارتی) ✨
موضوع: وقتی قهر میکنه و از خونه میره بیرون
ران و ا/ت داشتن یه فیلم میدیدن. اصلاً نمیدونم چرا ولی یه دفعه یه چیزی توی ذهن ران زد که حالش رو خراب کرد. ا/ت یک لحظه بلند شد، ریموت رو برداشت و بدون هیچ توضیحی کانال رو عوض کرد. ران بیاختیار نگاهش رو از تلویزیون برداشت و گفت:
"چرا این کار رو کردی؟"
ا/ت که اصلاً متوجه نمیشد که چرا اینقدر واکنش شدید نشون داده، جواب داد:
"آخه این فیلم خیلی بیمزه بود، باید یه چیز دیگه میدیدیم."
ران میخواست توضیح بده که این فیلم همون چیزی بوده که خودش انتخاب کرده، ولی به جاش گفت:
"تو همیشه همین کارا رو میکنی! هرچی من بخوام، تو یه نظر دیگه داری."
ا/ت چشم غرهای بهش انداخت:
"واقعا؟ یعنی چون من نظر خودم رو دارم باید اینجوری برخورد کنی؟ فکر کردی همیشه باید تو تصمیم بگیری؟"
اینطوری بود که بحث شروع شد. یه دعوای معمولی. هر دو هم عصبی بودن، اصلاً هیچ کدوم نمیدونستن دقیقاً چرا اینقدر حساس شدن. به نظر میومد یه چیز کوچیک باعث شده که همهی کلافهگیها جمع بشه و به یه چیزی بزرگتر تبدیل بشه.
ران یه لحظه سکوت کرد، نفس عمیقی کشید، بعد در رو باز کرد و گفت:
"من نمیتونم اینجا بمونم."
و در کمال تعجب، در رو بست و رفت بیرون. ا/ت هم که حالا از چیزی که خودشم نمیدونست چی بوده ناراحت شده بود، خودش رو وسط اتاق پیدا کرد و فقط ایستاده بود. هیچ چیز نمیچرخید.
ران توی حیاط خونه ایستاده بود. هنوز عصبی بود، ولی یه چیزی توی دلش بود که نمیذاشت ادامه بده. گوشیش رو درآورد، یه پیام داد به ا/ت: "دارم برمیگردم، بیا بیرون."
چند دقیقه بعد، ا/ت با کلافگی از خونه بیرون اومد. ران رو دید که جلوی در ایستاده بود. این بار نه عصبی بودن، نه خشم. فقط سکوت. یه سکوت که به معنی این بود که هر دو خستهاند، اما هنوز دوست دارن درستش کنن. این وسط هر دو فهمیدن که هیچکدوم بیقصوره، فقط بعضی وقتها آدمها از خستگی خودشون رو فراموش میکنن.
ران با لبخند کوچیکی گفت:
"بیا، بریم یه قهوه بخوریم، بعد با هم درباره این حرف بزنیم."
ا/ت نگاهی بهش انداخت، بعد خودش رو آرام کرد و گفت:
"باشه، بریم."
و اینطور بود که دعوا تموم شد. چون هر دو فهمیدند که همیشه یه راهی هست برای برگردوندن روزهای خوب، حتی اگه یه کم وسطش سرد بشه.
لامصب نویسنده ایم اما تک پارتی زیاد نمینویسم 🗿💔🤧
موضوع: وقتی قهر میکنه و از خونه میره بیرون
ران و ا/ت داشتن یه فیلم میدیدن. اصلاً نمیدونم چرا ولی یه دفعه یه چیزی توی ذهن ران زد که حالش رو خراب کرد. ا/ت یک لحظه بلند شد، ریموت رو برداشت و بدون هیچ توضیحی کانال رو عوض کرد. ران بیاختیار نگاهش رو از تلویزیون برداشت و گفت:
"چرا این کار رو کردی؟"
ا/ت که اصلاً متوجه نمیشد که چرا اینقدر واکنش شدید نشون داده، جواب داد:
"آخه این فیلم خیلی بیمزه بود، باید یه چیز دیگه میدیدیم."
ران میخواست توضیح بده که این فیلم همون چیزی بوده که خودش انتخاب کرده، ولی به جاش گفت:
"تو همیشه همین کارا رو میکنی! هرچی من بخوام، تو یه نظر دیگه داری."
ا/ت چشم غرهای بهش انداخت:
"واقعا؟ یعنی چون من نظر خودم رو دارم باید اینجوری برخورد کنی؟ فکر کردی همیشه باید تو تصمیم بگیری؟"
اینطوری بود که بحث شروع شد. یه دعوای معمولی. هر دو هم عصبی بودن، اصلاً هیچ کدوم نمیدونستن دقیقاً چرا اینقدر حساس شدن. به نظر میومد یه چیز کوچیک باعث شده که همهی کلافهگیها جمع بشه و به یه چیزی بزرگتر تبدیل بشه.
ران یه لحظه سکوت کرد، نفس عمیقی کشید، بعد در رو باز کرد و گفت:
"من نمیتونم اینجا بمونم."
و در کمال تعجب، در رو بست و رفت بیرون. ا/ت هم که حالا از چیزی که خودشم نمیدونست چی بوده ناراحت شده بود، خودش رو وسط اتاق پیدا کرد و فقط ایستاده بود. هیچ چیز نمیچرخید.
ران توی حیاط خونه ایستاده بود. هنوز عصبی بود، ولی یه چیزی توی دلش بود که نمیذاشت ادامه بده. گوشیش رو درآورد، یه پیام داد به ا/ت: "دارم برمیگردم، بیا بیرون."
چند دقیقه بعد، ا/ت با کلافگی از خونه بیرون اومد. ران رو دید که جلوی در ایستاده بود. این بار نه عصبی بودن، نه خشم. فقط سکوت. یه سکوت که به معنی این بود که هر دو خستهاند، اما هنوز دوست دارن درستش کنن. این وسط هر دو فهمیدن که هیچکدوم بیقصوره، فقط بعضی وقتها آدمها از خستگی خودشون رو فراموش میکنن.
ران با لبخند کوچیکی گفت:
"بیا، بریم یه قهوه بخوریم، بعد با هم درباره این حرف بزنیم."
ا/ت نگاهی بهش انداخت، بعد خودش رو آرام کرد و گفت:
"باشه، بریم."
و اینطور بود که دعوا تموم شد. چون هر دو فهمیدند که همیشه یه راهی هست برای برگردوندن روزهای خوب، حتی اگه یه کم وسطش سرد بشه.
لامصب نویسنده ایم اما تک پارتی زیاد نمینویسم 🗿💔🤧
- ۱۰.۱k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط