تقصیر دلم بود که چشمان تو را خواست

‌ تقصیر دلم بود که چشمان تو را خواست
این سر به هوا مثل خودم عاشق دریاست

درگیر نگاهت شد و تا بام تو پر زد
بیچاره ندانست که این اول بلواست

شاعر شد از آن روز که چشمان تو را دید
این ولوله در شعر من از چشم تو برپاست

چشمان تو آمیزه ای از شور و ترانه است
آنجا که غزل نیز فراگیر و مهیاست

ناز تو نیاز دل دیوانه ی من شد
من شاعر چشم تو که بی وقفه تماشاست

آنقدر مرا در نفست جای بده که
این از نفس افتاده بگوید که مسیحاست


🕊
دیدگاه ها (۱)

دنیا عقب کشیدآدم که در میانه ی دعوا عقب کشیدافتاد سیب سرخی و...

#پاییز🍂 فصلی در راه است🍂 با اشک هایی که 🍂 هنوز بر گونه ی خیا...

تو زندگی مجبور نیستی به هیچکسی راجع به چیزی جواب پس بدیبه غی...

#پاییزخوشحالم که ساعت ها را عقب کشیده اند،حالا یک ساعت بیشتر...

«معشوق سابق» پارت شصت و یک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط