رمان یادت باشد ۱۵۷

#رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_پنجاه_و_هفت
آن قدر غرق کار شده بود که فراموش کرده بود اجاق گاز را روشن کرده است. غذا که جزغاله شده بود هیچ، قابلمه هم سوخته بود! شانس آوردیم خانه آتش نگرفته بود. می دانستم چون غذا لوبیاپلو بود، فراموش کرده. وگرنه اگر فسنجان بود مهلت نمی داد غذا گرم بشود، همان جا سر اجاق گاز میخورد!


◽◾◽

پاییز سال ۹۳ هر دو دانشگاه می رفتیم. معمولا عصرها حمید پشت کامپیوتر می نشست و دنبال مقاله و تحقیق و کار های دانشگاهش بود. نیم ساعتی بود که حمید پشت سیستم نشسته بود. داخل اتاق رفتم و کمی اذیتش کردم. نیم ساعت بعد دوباره رفتم و این بار چشم هایش را بستم. گفتم: کافیه حمید. بیا بشین پیش من این طوری ادامه بدی خسته میشی. می خواستم با شوخی و خنده درس را برایش آسان کنم.
من هم که پشت کامپیوتر می نشستم همین ماجرا تکرار میشد. حمید هر نیم ساعت از داخل پذیرایی صدایم می‌کرد: عزیزم بیا میوه بخوریم. دلم برایت تنگ شده! کمی که معطل میکردم، می آمد کامپیوتر را خاموش میکرد. دنبالش میکردم. می‌رفت داخل راهرو قایم میشد. می‌گفت: خب من چی کار کنم؟ هر چی صدات میکنم میگم دلم تنگ شده نمیای!
ترم های آخر رشته حسابداری بود. درس‌های هم را تقریبا حفظ بودیم. حمید به کتاب ها و درس های من علاقه داشت و گاهی جزوات من را مطالعه میکرد. من هم در درس ریاضی سر رشته داشتم. گاهی اوقات معادلات امتحانی را حل میکرد و به من نشان میداد تا آنها را با........
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
دیدگاه ها (۱)

رمان یادت باشد ۱۵۸

رمان یادت باشد ۱۵۹

رمان یادت باشد ۱۵۶

رمان یادت باشد ۱۵۵

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط