p2.
p2.
یه روز داشتم وارد سالن غذا خوری میشدم که روم یخ عالمه ارد اب ریخته شد کاشکی سولی سوجین اینجا بودن من رفتم دسشویی و فقط گریه کردم گریمو پاک کردم صورتمو اب زدم رفته بیرون زنگ خورد تا بلخره مدرسه تموم شد رفتم خونه
جینهو:سلام
مامان:سلام
همچیو رو مبل پرت کردم رفتم تو اتاق سریع زنگ زدم به سولی و سوجین چند ساعت حرف زدیم قرار بود اخر هفته بیان خونمون یاهمون سئول خیلی خوشحال شدم امروز بعد انجام کارام رفتم به دیدن جینا و پدرم (نکته پدر جینهو مرده فک نکنین دوستشون رفته با پدر جینهو ازدواج کرده😂😐)
زیاد نموندمو برگشتم خونه و دوباره دعوا از وقتی اومدیم سئول منو مادرم هرشب دعوا داریم
مامان:تاحالا کجا بودی میدونی ساعت چنده مگه قرار نبود ۶ خونه باشی الان ساعت چنده
جینهو:بیرون بودم حالا فرقی نکرده ۶ شده ۷:۳۰ حالا مگه چیشده
مامان :میدونی اتفاقی بیوفته برات من چیکار کنم
جینهچ:مگه واست مهمه منو از دوستام که دور کردی حالاهم هرروز دارم تو مدرسه مسخره میشم حالا خیالت راحت شد اره منم چند وقت دیگه میمرم راحت میشی
میخواستم برم تو اتاقم که چیزی رو صورتم حس کردم اولین بار بود مامان زده بود تو صورتم تو اتاق وسایلمو جمع کردم ساعت ۲یا۳ بود حرکت کردم سوار اتوبوس شدم رفتم سمت بوسان چندبار مامان بهم زنگ زد ولی ریجگت کردم بلاخره رسیدم بعد سریع رفتم سمت خونه سولی و سوجین داشتن راه میوفتادن تا بیان سئول که منو دیدن بعد تعریف ماجرا تعجب عجیبی کردن منو مامانم باهم خیلی خوب بودیم البته تا وقتی که بریم سئول وقتی همچیو بهشون گفتم احساس کردم خالی شدم هعی کاش میشد برنگردم ولی خوب زیاد نمیتونستم بمونم بارونه شدیدی اومد ما خودمونو سریع رسوندیم خونه
سولی و جینهو:سلام اجوما
اجوما:سلام عه جینهو اومدیی سوجین بیا این خوراکی هارا ببر بخورین
سوجین :چشم مامان
رفتیم تو اتاق کلی حرف زدیمو خندیدیم خیلی وقت بود اینطوری نخندیده بودم انقدر حالم خوب بود امروز عالی بود دوباره بعد چند ساعت گوشیم زنگ خورد
مامان:معلومه کجایی دختره
جینهو:بوسانم فعلا نمیام سئول راحت باش قط کردم چند روز موندم تاکع روز اخره هفته رسید
یه روز داشتم وارد سالن غذا خوری میشدم که روم یخ عالمه ارد اب ریخته شد کاشکی سولی سوجین اینجا بودن من رفتم دسشویی و فقط گریه کردم گریمو پاک کردم صورتمو اب زدم رفته بیرون زنگ خورد تا بلخره مدرسه تموم شد رفتم خونه
جینهو:سلام
مامان:سلام
همچیو رو مبل پرت کردم رفتم تو اتاق سریع زنگ زدم به سولی و سوجین چند ساعت حرف زدیم قرار بود اخر هفته بیان خونمون یاهمون سئول خیلی خوشحال شدم امروز بعد انجام کارام رفتم به دیدن جینا و پدرم (نکته پدر جینهو مرده فک نکنین دوستشون رفته با پدر جینهو ازدواج کرده😂😐)
زیاد نموندمو برگشتم خونه و دوباره دعوا از وقتی اومدیم سئول منو مادرم هرشب دعوا داریم
مامان:تاحالا کجا بودی میدونی ساعت چنده مگه قرار نبود ۶ خونه باشی الان ساعت چنده
جینهو:بیرون بودم حالا فرقی نکرده ۶ شده ۷:۳۰ حالا مگه چیشده
مامان :میدونی اتفاقی بیوفته برات من چیکار کنم
جینهچ:مگه واست مهمه منو از دوستام که دور کردی حالاهم هرروز دارم تو مدرسه مسخره میشم حالا خیالت راحت شد اره منم چند وقت دیگه میمرم راحت میشی
میخواستم برم تو اتاقم که چیزی رو صورتم حس کردم اولین بار بود مامان زده بود تو صورتم تو اتاق وسایلمو جمع کردم ساعت ۲یا۳ بود حرکت کردم سوار اتوبوس شدم رفتم سمت بوسان چندبار مامان بهم زنگ زد ولی ریجگت کردم بلاخره رسیدم بعد سریع رفتم سمت خونه سولی و سوجین داشتن راه میوفتادن تا بیان سئول که منو دیدن بعد تعریف ماجرا تعجب عجیبی کردن منو مامانم باهم خیلی خوب بودیم البته تا وقتی که بریم سئول وقتی همچیو بهشون گفتم احساس کردم خالی شدم هعی کاش میشد برنگردم ولی خوب زیاد نمیتونستم بمونم بارونه شدیدی اومد ما خودمونو سریع رسوندیم خونه
سولی و جینهو:سلام اجوما
اجوما:سلام عه جینهو اومدیی سوجین بیا این خوراکی هارا ببر بخورین
سوجین :چشم مامان
رفتیم تو اتاق کلی حرف زدیمو خندیدیم خیلی وقت بود اینطوری نخندیده بودم انقدر حالم خوب بود امروز عالی بود دوباره بعد چند ساعت گوشیم زنگ خورد
مامان:معلومه کجایی دختره
جینهو:بوسانم فعلا نمیام سئول راحت باش قط کردم چند روز موندم تاکع روز اخره هفته رسید
۴.۷k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.