my fierce daddy
#my_fierce_daddy
#P_1
((ویو تهیونگ))
امروز روز اول دانشگاهم بود گوشیو گذاشته بودم روی آلارم ساعت ۵ که پاشم کاراما انجام بدم . از خواب پاشدم و رفتم طبقه پایین مثل همیشه مامان بابام رفته بودن شرکت و من باید تنها غذا میخوردم . بعد از خوردن غذا رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم فرم دانشگاه و پوشیدم( عکس میزارم) موهامو شونه کردم و عطر تلخ مردونمو زدم و کیفمو برداشتم رفتم پایین
بادیگارد ماشین و روشن کرد و منم کفشامو پوشیدم و سوار شدم
امروز برام خیلی عجیب بود چون قرار بود چندتا دانش آموز جدید بیان و من بی صبرانه منتظر بودم ببینمشون
((ویو ات))
امروز صپ اول دانشگاهم بود و من ساعت ۴ بیدار شدم رفتم حموم و اومدن بیرون موهامو خشک کردم فرم دانشگاه و اتو کردم و پوشیدم موهامو بستم ( مدل موهاشو میزارم) و کفشامو پوشیدم چون هوا خوب بود خواستم پیاده برم
رسیدم به دانشگاه کلاس و پیدا کردم و رفتم
((ویو تهیونگ))
تو کلاس با کوک نشسته بودیم ( کوک رفیق شیش تهیونگ ) که یهو دیدم یه دختره خوشگل و جذاب اومد و وارد کلاس شد همه جاها پر بود جز یع صندلی کوک سریع رفت و اونجا نشست تا دختره بیاد پیش من اول فوشش دادم بعد از کارش خوشم اومد دختره اومد پیشم نشست که ....
((ویو ات))
تقریبا همه صندلی ها پر بود به جز یه صندلی تک نفره داشتم میرفتم سمتش که یه پسره اومد نشست گفت ببخشید اینجا جای منه
دیدم یک صندلی بغل یه پسره جذاب و خوشتیپ خالی بود داشتم میرفتم سمت صندلی که یکی از پسرا پاشد گفت : جووون چه دختر خانم جذابی بیا بغلم خودم بشین خانومی
چش غره ای بهش رفتم که اون پسر جذابه پاشد گفت لازم نیست صندلی. بغلی من خالیه بیا اینجا
رفتم نشستم که پسره رو به من کرد و گفت
علامت تهیونگ +
علامت ات _
+میتونم بپرسم اسمت چیه
_ عااااام بله ات هستم
+خوشبختم منم تهیونگ هستم
_خوشبختم
+ همچنین
که یهو ......
#اد_وی
#P_1
((ویو تهیونگ))
امروز روز اول دانشگاهم بود گوشیو گذاشته بودم روی آلارم ساعت ۵ که پاشم کاراما انجام بدم . از خواب پاشدم و رفتم طبقه پایین مثل همیشه مامان بابام رفته بودن شرکت و من باید تنها غذا میخوردم . بعد از خوردن غذا رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم فرم دانشگاه و پوشیدم( عکس میزارم) موهامو شونه کردم و عطر تلخ مردونمو زدم و کیفمو برداشتم رفتم پایین
بادیگارد ماشین و روشن کرد و منم کفشامو پوشیدم و سوار شدم
امروز برام خیلی عجیب بود چون قرار بود چندتا دانش آموز جدید بیان و من بی صبرانه منتظر بودم ببینمشون
((ویو ات))
امروز صپ اول دانشگاهم بود و من ساعت ۴ بیدار شدم رفتم حموم و اومدن بیرون موهامو خشک کردم فرم دانشگاه و اتو کردم و پوشیدم موهامو بستم ( مدل موهاشو میزارم) و کفشامو پوشیدم چون هوا خوب بود خواستم پیاده برم
رسیدم به دانشگاه کلاس و پیدا کردم و رفتم
((ویو تهیونگ))
تو کلاس با کوک نشسته بودیم ( کوک رفیق شیش تهیونگ ) که یهو دیدم یه دختره خوشگل و جذاب اومد و وارد کلاس شد همه جاها پر بود جز یع صندلی کوک سریع رفت و اونجا نشست تا دختره بیاد پیش من اول فوشش دادم بعد از کارش خوشم اومد دختره اومد پیشم نشست که ....
((ویو ات))
تقریبا همه صندلی ها پر بود به جز یه صندلی تک نفره داشتم میرفتم سمتش که یه پسره اومد نشست گفت ببخشید اینجا جای منه
دیدم یک صندلی بغل یه پسره جذاب و خوشتیپ خالی بود داشتم میرفتم سمت صندلی که یکی از پسرا پاشد گفت : جووون چه دختر خانم جذابی بیا بغلم خودم بشین خانومی
چش غره ای بهش رفتم که اون پسر جذابه پاشد گفت لازم نیست صندلی. بغلی من خالیه بیا اینجا
رفتم نشستم که پسره رو به من کرد و گفت
علامت تهیونگ +
علامت ات _
+میتونم بپرسم اسمت چیه
_ عااااام بله ات هستم
+خوشبختم منم تهیونگ هستم
_خوشبختم
+ همچنین
که یهو ......
#اد_وی
۵.۲k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.