پارت ۱۴ : راشومون
پارت ۱۴ : راشومون
آژانس =
÷ میخوام جرت بدم
@ واسه ی چی ؟ * با لحن همون که میگفت هن بخونید اسمش یادم نیستتتت *
÷ چون که ..
@ ؟؟؟
÷ چیزه
@ ؟؟؟؟؟؟؟؟
£ ولش کن بزار من بگم
£ کونیکیدا _ سان این که میبینید همون بود که تو کوچه خفتم گرفتم و همون بود وقتی داشتید پشت تلفن منو قورت می دادین همه حرفاتون شنید رک میگم عاشقمه *🤦♀️*
@ ها؟
@ هااااااااا؟
علامت کنجی (€)
€ غیرتی شده؟
£ احتمالا 🤦♂️
÷ خب آره دیگه به همین دلیلی که این گفت میخوام جرت بدم
_ آکوتاگاوا * نگاه برزخی *
÷ یا حضرت عباس
_ تو آتسوشی رو تو کوچه تنگ گیر انداختی؟ * نگاه برزخی تر *
÷ سس خوردم
_ بیا این بخور * اشاره به سم سوسک *
_ تو به چه جرعتی با چه عقلی دستیار دوست داشتنی و کاوایی و بچه ببر عزیز من خفت کردی؟ * نگاه ترسناک *
÷ ببخشیدددد چیز خوردم
£ آنو ....
_ چیزی نگو آتسوشی _ کون
£ نه آخه
_ میگم نگوووو
£ زهر مار موری سان اینجااااااان
_ عه کو
♧ سلام فرمانده
_ سید علی دهه ی نودی هاشو فرا خوانده
♧ میبینم که داری آکوتاگاوای بدبخت مارو خفت میکنی
_ اشتباهه
♧ پس ماجرا چیه
_ آتسوشی تو کوچه تنگ خفت کرده خواسته بهش تجاوز کنه و آتسوشی بسیار دلیرانه ..... غش کرده 😑👏
♧ خیلی دلیرانه بود خدایی
♧ آکوتا مگه نگفتم ببریش همون جا مخفیه مافیا چرا خنگ بازی در آوردی آخه کوچه تنگ جا بود 😐
_ * نگاه خیلی ترسناک و جدی *
♧ اوه شت نات گود
_ جان؟
♧ اشتباه شده یعنی داشتم یه چیز دیگه میگفتم منظورم گین بودش
_ آ سوکا * که اینطور *
_ موری _ سان
♧ جان
_ به نظرت من شکل خرام؟
@ بلا نسبت خر
£ * جر خوردن تو یقه آکوتا *
♧ فکر کنم من جواب ندم بهتره
_ نه خدایی میگم
@ منم میگم بلا نسبت خر به خر تو رو نشون بدیم پشماش میریزه تو رو شرکت سازندتم گردن نمیگیره لنتی 🗿☕
_ کونیکیدا . کون دو دقه ببند لطفا الان اصلا حوصله ندارم * نگاه خیلی سرد و تو خالی از همونا که تو مافیا داشتا *
@ اوه اوه اوه وضع خرابه
_ خب موری - سان
♧ دازای . کون آکوتا اومد گفت که از آتسوشی . کون خیلی خوشش میاد و اینکه حالا که صلح کردیم با آژانس یه جا بره که تنها باشن و اینکه ما عقل مون سپردیم دستش و گفتیم ببرتش یه جای مخفی تو مافیا که هیچکس نیست
_ موری . سان خدایی من دست این خیارم نمیدم بعد تو رفتی دستیار عزیز من سپردی دستش؟
♧ * در حال جر خوردن *
_ عجبا
_ آتسوشی
£ های؟
_ چیکارت کرد دروغ نگو که میفهمم
£ چیزه خب
_ مِن مِن نکن ببینم 😑
£ آخه خجالت میکشم
_ نکش همه اینجا خودین
£ خب ... خب .. اه تف تو این زندگی میخواست ترتیبم بده تا یه هفته خونه نشین بشم 🧎♂️
_ سکوت
♧ سکوت
÷ ریدن تو خودش
£ خجالت کشیدن
÷ راشومون . گرفتن آتسوشی و اینکه میخواست فرار کنه ولی پخش زمین شد
_ کجا با این عجله * موهبتش غیر فعال کرد *
÷ دازای سان با تمام احترامی که براتون قائل هستم میخوام بهتون بگم به شما هیچ ربطی نداره من با گربم چیکار میکنم هر کاری جز جنگیدن مجازه و اینکه شما خودتونم چویا سان بردید خونه تون من چیزی گفتم ؟ گفتم چرا مدیر اجرایی مافیا بندر تا دو روز خونه شما بوده؟
♧ ریختن پشمای موری
_ شکه شدن دازای
£ نگاه های خجالت بار آتسوشی
♧ دازای میدونستم خوشت میاد ازش بهت افتخار میکنم بخدا خیلی کارت درسته بیا بغلم * بغل کردن * حالا خواستی میتونی بیای مافیا ببینیش تعارف نکنا
_ مرسی 😐
_ آکوتاگاوا
÷ های؟
_ نمیخواستم این بگم ولی خوشم اومد مثل همیشه ریغو بازی در نیاوردی فقط اگه آتسوشی اذیت کنیا خونت گردن خودت
÷ منفجر شدن از خوشحالی
£ نگاه های خوشحال به دازای
£ دازای ساننننننن * پریدن بغلش و با هم افتادن رو زمین *
_ هوی هوی آتسوشی آروم باش ولی بیا بغلم 😁
پایان ...
مرسی که لایک میکنی 😘😍
آژانس =
÷ میخوام جرت بدم
@ واسه ی چی ؟ * با لحن همون که میگفت هن بخونید اسمش یادم نیستتتت *
÷ چون که ..
@ ؟؟؟
÷ چیزه
@ ؟؟؟؟؟؟؟؟
£ ولش کن بزار من بگم
£ کونیکیدا _ سان این که میبینید همون بود که تو کوچه خفتم گرفتم و همون بود وقتی داشتید پشت تلفن منو قورت می دادین همه حرفاتون شنید رک میگم عاشقمه *🤦♀️*
@ ها؟
@ هااااااااا؟
علامت کنجی (€)
€ غیرتی شده؟
£ احتمالا 🤦♂️
÷ خب آره دیگه به همین دلیلی که این گفت میخوام جرت بدم
_ آکوتاگاوا * نگاه برزخی *
÷ یا حضرت عباس
_ تو آتسوشی رو تو کوچه تنگ گیر انداختی؟ * نگاه برزخی تر *
÷ سس خوردم
_ بیا این بخور * اشاره به سم سوسک *
_ تو به چه جرعتی با چه عقلی دستیار دوست داشتنی و کاوایی و بچه ببر عزیز من خفت کردی؟ * نگاه ترسناک *
÷ ببخشیدددد چیز خوردم
£ آنو ....
_ چیزی نگو آتسوشی _ کون
£ نه آخه
_ میگم نگوووو
£ زهر مار موری سان اینجااااااان
_ عه کو
♧ سلام فرمانده
_ سید علی دهه ی نودی هاشو فرا خوانده
♧ میبینم که داری آکوتاگاوای بدبخت مارو خفت میکنی
_ اشتباهه
♧ پس ماجرا چیه
_ آتسوشی تو کوچه تنگ خفت کرده خواسته بهش تجاوز کنه و آتسوشی بسیار دلیرانه ..... غش کرده 😑👏
♧ خیلی دلیرانه بود خدایی
♧ آکوتا مگه نگفتم ببریش همون جا مخفیه مافیا چرا خنگ بازی در آوردی آخه کوچه تنگ جا بود 😐
_ * نگاه خیلی ترسناک و جدی *
♧ اوه شت نات گود
_ جان؟
♧ اشتباه شده یعنی داشتم یه چیز دیگه میگفتم منظورم گین بودش
_ آ سوکا * که اینطور *
_ موری _ سان
♧ جان
_ به نظرت من شکل خرام؟
@ بلا نسبت خر
£ * جر خوردن تو یقه آکوتا *
♧ فکر کنم من جواب ندم بهتره
_ نه خدایی میگم
@ منم میگم بلا نسبت خر به خر تو رو نشون بدیم پشماش میریزه تو رو شرکت سازندتم گردن نمیگیره لنتی 🗿☕
_ کونیکیدا . کون دو دقه ببند لطفا الان اصلا حوصله ندارم * نگاه خیلی سرد و تو خالی از همونا که تو مافیا داشتا *
@ اوه اوه اوه وضع خرابه
_ خب موری - سان
♧ دازای . کون آکوتا اومد گفت که از آتسوشی . کون خیلی خوشش میاد و اینکه حالا که صلح کردیم با آژانس یه جا بره که تنها باشن و اینکه ما عقل مون سپردیم دستش و گفتیم ببرتش یه جای مخفی تو مافیا که هیچکس نیست
_ موری . سان خدایی من دست این خیارم نمیدم بعد تو رفتی دستیار عزیز من سپردی دستش؟
♧ * در حال جر خوردن *
_ عجبا
_ آتسوشی
£ های؟
_ چیکارت کرد دروغ نگو که میفهمم
£ چیزه خب
_ مِن مِن نکن ببینم 😑
£ آخه خجالت میکشم
_ نکش همه اینجا خودین
£ خب ... خب .. اه تف تو این زندگی میخواست ترتیبم بده تا یه هفته خونه نشین بشم 🧎♂️
_ سکوت
♧ سکوت
÷ ریدن تو خودش
£ خجالت کشیدن
÷ راشومون . گرفتن آتسوشی و اینکه میخواست فرار کنه ولی پخش زمین شد
_ کجا با این عجله * موهبتش غیر فعال کرد *
÷ دازای سان با تمام احترامی که براتون قائل هستم میخوام بهتون بگم به شما هیچ ربطی نداره من با گربم چیکار میکنم هر کاری جز جنگیدن مجازه و اینکه شما خودتونم چویا سان بردید خونه تون من چیزی گفتم ؟ گفتم چرا مدیر اجرایی مافیا بندر تا دو روز خونه شما بوده؟
♧ ریختن پشمای موری
_ شکه شدن دازای
£ نگاه های خجالت بار آتسوشی
♧ دازای میدونستم خوشت میاد ازش بهت افتخار میکنم بخدا خیلی کارت درسته بیا بغلم * بغل کردن * حالا خواستی میتونی بیای مافیا ببینیش تعارف نکنا
_ مرسی 😐
_ آکوتاگاوا
÷ های؟
_ نمیخواستم این بگم ولی خوشم اومد مثل همیشه ریغو بازی در نیاوردی فقط اگه آتسوشی اذیت کنیا خونت گردن خودت
÷ منفجر شدن از خوشحالی
£ نگاه های خوشحال به دازای
£ دازای ساننننننن * پریدن بغلش و با هم افتادن رو زمین *
_ هوی هوی آتسوشی آروم باش ولی بیا بغلم 😁
پایان ...
مرسی که لایک میکنی 😘😍
۱۰.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.