انگار هیچ کس در جهانم نیست، اینقدر که هیچ کس را عمیقا دوس
انگار هیچکس در جهانم نیست، اینقدر که هیچکس را عمیقا دوست ندارم و برای کسی دلتنگ نیستم و به کسی فکر نمیکنم اینروزها. انگار هیچ اتفاق مهمی اخیرا نیفتاده و هیچکس نرفته و هیچکس نیامده و هیچکس دوستداشتنی نبوده و برای هیچکس دوست داشتنی نبودهام. انگار حرف عاشقانهای با کسی نگفتهام و کسی حرف عاشقانهای با من نگفته. انگار احساساتم در حالت سکون و خاموشی مطلق قرار دارد و دریای آرام و وسیعیام که با هیچ چیز متلاطم نمیشود. نه که هیچکس نباشد و نه که هیچکس را و هیچکس مرا دوست نداشته باشد، انگار دوست داشتنها و دوست داشته شدنها ناچیزند، آنقدر که به چشم نمیآیند و به دل نمینشینند و مانند سنگریزهای کوچک، دریای عمیق و وسیع احساسات مرا درگیر نمیکنند. من برای تلاطم، به اتفاق بزرگتری نیاز دارم، اتفاقی که نمیافتد.
آرامم، خنثی، بیتفاوت، بیحس... احساسم، پیکر ماموتیست عظیم که حرکت آرام مورچهها را روی خودش حس نمیکند.
آرامم، خنثی، بیتفاوت، بیحس... احساسم، پیکر ماموتیست عظیم که حرکت آرام مورچهها را روی خودش حس نمیکند.
۱۶.۱k
۲۶ مرداد ۱۴۰۱