Van Gogh part 6
ا/ت ویو : در اتاق باز کردم وقتی واردش شدم سرمای شدیدی حس کردم چراغ روشن کردم چیزی که دیدم باور نمیکردم کل اتاق پر از طراحی بود همشون هم منو کشیده بود حتی پنج سالگیم ا ا اون خیلی عجیبه میخواستم فرار کنم که
_اینجا چه غلطی میکنی هوم ؟ همستر برای چی جایی میری که نباید بری
یه قدم رفتم عقب که نزدیکم شد آب دهنم قورت دادم
_ چرا ترسیدی هوم ؟ چی ترسوندت
+ ا ا این
_ چرا لکنت گرفتی همستر نمیتونی درست حرف بزنی
*حالت چشاش خیلی برات ترسناک شده بود به قدری که نمیتونستی درست حرف بزنی میدونستی که با این فضولی که کردی مطمئنن راحت نمیزارت
قدم برمیداشت سمتت تو یه قدم میرفتی عقب تر هرچقدر که میرفتی عقب بیشتر بهت نزدیک میشد که یه دفعه از بالکن پرت شدی تو استخر صدا جیغت کل عمارتش برداشت
_عوف خدا
*اومد از پله ها پایین نگات میکرد میخواستی از آب بیای بیرون هوا سرد بود زمستون بود تو توی آب یخ بودی داشتی یخ میزدی فقط میخواستی از اون آب بیای بیرون که کوک با پاش کوبید رو شونت برگشتی تو آب
_ هق نداری از آب بیای بیرون همستر چون به حرفم گوش نکردی و دنبال چیزایی گشتی که نباید
+ تورو خدا التماست میکنم بزار بیام بیرون به حرفت گوش میدم دارم به یخ میزنم
_ هومممم
*دستیارش اومد صداش کرد باید میرفت به خدمتکار و بادیگارد گفت تا یک ساعت باید توی آب باشی و تو داشتی از سرما میلرزیدی بعد یک ساعت از آب کشیدنت بیرون خدمتکار سریع بردت پیش شومینه تا گرم بشی لباسات عوض کرد لباسای گرم تنت کردن و ........
_اینجا چه غلطی میکنی هوم ؟ همستر برای چی جایی میری که نباید بری
یه قدم رفتم عقب که نزدیکم شد آب دهنم قورت دادم
_ چرا ترسیدی هوم ؟ چی ترسوندت
+ ا ا این
_ چرا لکنت گرفتی همستر نمیتونی درست حرف بزنی
*حالت چشاش خیلی برات ترسناک شده بود به قدری که نمیتونستی درست حرف بزنی میدونستی که با این فضولی که کردی مطمئنن راحت نمیزارت
قدم برمیداشت سمتت تو یه قدم میرفتی عقب تر هرچقدر که میرفتی عقب بیشتر بهت نزدیک میشد که یه دفعه از بالکن پرت شدی تو استخر صدا جیغت کل عمارتش برداشت
_عوف خدا
*اومد از پله ها پایین نگات میکرد میخواستی از آب بیای بیرون هوا سرد بود زمستون بود تو توی آب یخ بودی داشتی یخ میزدی فقط میخواستی از اون آب بیای بیرون که کوک با پاش کوبید رو شونت برگشتی تو آب
_ هق نداری از آب بیای بیرون همستر چون به حرفم گوش نکردی و دنبال چیزایی گشتی که نباید
+ تورو خدا التماست میکنم بزار بیام بیرون به حرفت گوش میدم دارم به یخ میزنم
_ هومممم
*دستیارش اومد صداش کرد باید میرفت به خدمتکار و بادیگارد گفت تا یک ساعت باید توی آب باشی و تو داشتی از سرما میلرزیدی بعد یک ساعت از آب کشیدنت بیرون خدمتکار سریع بردت پیش شومینه تا گرم بشی لباسات عوض کرد لباسای گرم تنت کردن و ........
۵.۰k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.