عاشق یه خلافکار شدم پارت

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۲۰

بعد چند دیقه تو همون حالت بودیم که
(صدای باز شدن در)
یهو خشکم زد
خدمتکار اومد تو اتاق
ترسیدم و از تهیونگ جدا شدم و لبخند فیک زدم
ولی تهیونگ عصبانی شد و حرصی گفت
تهیونگ : بار چندمه که بدون در زدن میای تو ؟
(خ همون خدمتکار)
خ : ببخشید قربان من فقط...
تهیونگ : جوابمو بده (با داد)
ازش ترسیدم و یه قدم رفتم عقب
خ : بار دوم
تهیونگ : بهت گفتم که تکرار بشه زنده نمیمونی یادت هست ؟
خ : بله قربان ولی...
تهیونگ : دیگه نمیخوام بشنوم
رفت پشت میزش دوباره اسلحه شو از کشو در آورد و گرفت سمت خدمتکار
خدمتکار از ترس چشماشو بست ولی با حرف من چشماشو باز کرد
ا.ت : تهیووووونگ (با جیغ)
نیم نگاهی بهم انداخت
تهیونگ : چیه ؟
ا.ت : اونو بذار پایین
تهیونگ : دخالت نکن
بعد بهش شلیک کرد

تهیونگ تو ذهنش :
ا.ت بهم گفت که اسلحه مو بذارم پایین
ولی حرصی که از خدمتکار داشتم بیشتر از این حرفا بود
اهمیت ندادم و شلیک کردم
معلوم بود که ا.ت ترسیده....میتونستم حسش کنم
ا.ت : (جیغ)
رفتم سمتش
تهیونگ : هیششش...چیزی نیست آروم باش
رفتم بغلش کردم و آروم موهاشو نوازش کردم
ا.ت : چطور میتونی انقد راحت آدم بکشی ؟
تهیونگ : فکرتو درگیر این چیزا نکن
ا.ت : هوم
تهیونگ : ببینمت
از بغلم اوردمش بیرونو به صورتش نگاه کردم
ترس توی چشماش و گرفتگی صداش همه اینا نشونه ی ترس بود
فک کنم نباید جلوش آدم بکشم
تهیونگ : چرا بیبیم ترسیده ؟
ا.ت :‌ ها ؟
تهیونگ : خودت شنیدی
ا.ت : به من گفتی بیبی ؟
تهیونگ : آره چیه مگه ؟
ا.ت : هیچی
تهیونگ : گفتم چرا ترسیدی ؟
ا.ت : از صدای بلند میترسم
یه قدم رفتم جلو
تهیونگ : از من چی ؟
ا.ت با دستاش خودشو ازم دور میکرد
هرچی میرفتم جلو اون میرفت عقب تر
تحمل نکردم و........
ادامه دارد...

۱۲ لایک
دیدگاه ها (۱۳)

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۱۹بعد با دستام سرشو گرفتمو سمت خودم...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۱۸تهیونگ : بیا بشیناومدم نشستم‌ روی...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

فیک مافیای سیاه من part 2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط