van Gogh part 7
ا/ت ویو : ساعت حدود ۲ شب شده بود هنوز جلوی شومینه نشسته بودم و فکر میکردم که فکر فرار به ذهنم زد فقط نیاز داشتم که از این عمارت لعنتی بزنم بیرون بعدشم ازادم برای همیشه برای همین منتظر موندم که خدمتکار مطمئن بشه تو اتاقم خوابیدم برای همین پنجره باز کردم نگا کردم پایینو اونقدر ارتفاع داشت که بیوفتم کتلت بشم رو تختی بستم به یه گوشه شروع کردم ازش پایین میرفتم داشتم سکته میکردم هر باری که پایین نگا میکردم سرم گیج میرفت که یه دفعه به آخرش رسیدم دستم لیز خورد صاف افتادم تو بوته ها
+ اخخخخخ سوراخ سوراخ شدم
از جام بلند شدم نگا بادیگاردا کردم وقتی حواسشون نبود سریع زدم بیرون جنگل بود * فقط تونستم اون راه بدوئم چون داشتم سکته میکردم رسیدم به جاده خلوت بود یه ماشین داشت رد میشد جلوش گرفتم به خاطر اینکه دختر تنها بودم کمکم کردن دوتا زن مرد با دوتا دختر و پسر
زن : عزیزم چرا وسط جاده بودی اونم تنها
+ دوست پسرم از دستم عصبی شد منو توی جاده ولم کرد واقعا ترسیده بودم که شما اومدین خیلی خیلی ازتون ممنونم
مرد : مشکلی نیست خوبه به مردم کمک کنیم خیلی کم شده
+ بله آدمای خوبی مثل شما خیلی کم شده
*حدود ساعت پنج صبح بود که رسیدید به یه سوپر مارکت که کنار پمپ بنزین بود خوابت برده بود مرد داشت بنزین میزد زن رفته بود توی مغازه دوتا بچه ها تو ماشین بودن از ماشین پیاده شدم رفتم سمت سوپری رفته بودم سمت یخچالها تا نوشیدنی برداشتم صدای جیغ و داد شنیدم صدای زنگوله بالای در مغازه اومد که صدای جیغ داد مغازه دار اومد سریع با یه گوله تو مغزشون خفه شد خون پاچیده بود به همه جا از ترس عقب عقب رفتم چسبیدم به یخچال کسی که جلوم وایساده بود باورم نمیشه که .......
+ اخخخخخ سوراخ سوراخ شدم
از جام بلند شدم نگا بادیگاردا کردم وقتی حواسشون نبود سریع زدم بیرون جنگل بود * فقط تونستم اون راه بدوئم چون داشتم سکته میکردم رسیدم به جاده خلوت بود یه ماشین داشت رد میشد جلوش گرفتم به خاطر اینکه دختر تنها بودم کمکم کردن دوتا زن مرد با دوتا دختر و پسر
زن : عزیزم چرا وسط جاده بودی اونم تنها
+ دوست پسرم از دستم عصبی شد منو توی جاده ولم کرد واقعا ترسیده بودم که شما اومدین خیلی خیلی ازتون ممنونم
مرد : مشکلی نیست خوبه به مردم کمک کنیم خیلی کم شده
+ بله آدمای خوبی مثل شما خیلی کم شده
*حدود ساعت پنج صبح بود که رسیدید به یه سوپر مارکت که کنار پمپ بنزین بود خوابت برده بود مرد داشت بنزین میزد زن رفته بود توی مغازه دوتا بچه ها تو ماشین بودن از ماشین پیاده شدم رفتم سمت سوپری رفته بودم سمت یخچالها تا نوشیدنی برداشتم صدای جیغ و داد شنیدم صدای زنگوله بالای در مغازه اومد که صدای جیغ داد مغازه دار اومد سریع با یه گوله تو مغزشون خفه شد خون پاچیده بود به همه جا از ترس عقب عقب رفتم چسبیدم به یخچال کسی که جلوم وایساده بود باورم نمیشه که .......
۷.۸k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.