رفته بودم تهران گفتم سری هم به خانواده حسن بزنم

رفته بودم تهران. گفتم سری هم به خانواده حسن بزنم.
پدر حسن پرسید: عذرخواهی می کنم! شما در جبهه با حسن همکارید؟
گفتم: بله معاون ایشان هستم.
گفت: مگر آنجا چه کاره هست که معاون دارد؟ ما که هر وقت ازش می پرسیم در جبهه چه کاره ای؟ می گوید: جارو می کشم. بعد پرسید: شما چه کاره ای؟
گفتم: راست می گوید. ایشان جارو می کشند و من هم پشت سرشان تی می کشم. خیلی خندیدیم.
#شهید_حسن_باقری #سیره_اخلاقی_شهدا #گمنامی_و_فرار_از_چهره_شدن

راوی: علی ناصری به نقل از حمید معینیان #کتاب_ملاقات_در_فکه ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر: سوره مهر نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه 123.

✂ ️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍 http://www.boreshha.ir/
دیدگاه ها (۱)

شهادت رضا چیزی نبود که قابل کتمان باشد. از همان قبل تولدش از...

شهید احمد کاظمی در #عملیات_بیت_المقدس ترکش خورده بود به سرش....

درگیری با ضد انقلاب بود و شهیدان #کشوری و #شیرودی از هوا نیر...

عبد المهدی واقعا مرید و دلباخته #امام_زمان (عج) بود. برش او...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط