pt 16
pt 16
فرار کردیم و به سمت کشتی حرکت کردیم می نهم:خانوم ما باید از راه دریایی بریم من:پس جونگ کوک چی میشه می نهو:ایشونم میان نگران نباشید رفتم تو کشتی که یسری تعقیبمون کردن با اون شکم گندم بدجور ترسیده بودم دستم رو شکمم بود من:یکم تحمل کن پسرم به زودی برمیگردیم پیش بابات یهو یسری ریختن تو کشتی می نهو گرفته بودن من:می نهو اونو کشتن نمیدونستم چیکار کنم رفتم عقب میومدن سمتم دیدم زیرم آبه چاره ای نداشتم خودمو پرت کردم تو آب دیگه چیزی نفهمیدم
_______________
خیلی ترسیده بودم که بلایی سر ا.ت و بچم نیاد از استرس زمین و زمان رو ریخته بودم بهم یسری از افرادمو فرستادم تا ببینن چیشد میرفتم میومدم که یکی از افرادم اومد کوک:چیشد پس چرا انقدر طول کشید سرش پایین بود و هیچی نمیگفت کوک:با توام(عربده) ...:ارباب متاسفم کسی که فرستادید که با خانوم بره کشته شد اما اما سرجام میخکوب شدم کوک:اما چی؟نگو که ...:خانوم غیب شدن شنیدم که خودشونو پرت کردن تو آب مرده رو کشتم تمام وسایلایه اتاقمو ریختم به هم کوک:ا.تم بچم خدایه من یه گوشه نشستم دستمو جلو چشم و اصلحم تو دستم بود و آویزون گذاشتم زنگ زدم به تهیونگ و شوگا تا بیان اینجا بعد چند دقیقه صدا باز شدن در اومد ته:اینجا چخبره اومدن طرفم شوگا:کوک چیکار کردی کوک:ا.تم ا.تم(گریه) ا.تم نیست ته:چرا بهمون زنگ نزدی بیایم کوک:یه دفع بهمون حمله کردن از باند هیونجین بودن ا.ت رو هم تو کشتی انداختن تو آب ته:چ چی شدت گریه رفت بالا گریه هام تمومی نداشت
راوی:
شوگا و تهیونگ برای اولین بار گریه کوک رو دیده بودن آخرین بار سر مرگ مادرش بوده سعی کردیم آرومش کنیم ولی داغون تر از چیزی بود که فکرشو میکردن کی فکرشو میکرد جئون جونگ کوک ترسناک ترین مافیا سئول اینطوری از پا در بیاد
_______________
فرار کردیم و به سمت کشتی حرکت کردیم می نهم:خانوم ما باید از راه دریایی بریم من:پس جونگ کوک چی میشه می نهو:ایشونم میان نگران نباشید رفتم تو کشتی که یسری تعقیبمون کردن با اون شکم گندم بدجور ترسیده بودم دستم رو شکمم بود من:یکم تحمل کن پسرم به زودی برمیگردیم پیش بابات یهو یسری ریختن تو کشتی می نهو گرفته بودن من:می نهو اونو کشتن نمیدونستم چیکار کنم رفتم عقب میومدن سمتم دیدم زیرم آبه چاره ای نداشتم خودمو پرت کردم تو آب دیگه چیزی نفهمیدم
_______________
خیلی ترسیده بودم که بلایی سر ا.ت و بچم نیاد از استرس زمین و زمان رو ریخته بودم بهم یسری از افرادمو فرستادم تا ببینن چیشد میرفتم میومدم که یکی از افرادم اومد کوک:چیشد پس چرا انقدر طول کشید سرش پایین بود و هیچی نمیگفت کوک:با توام(عربده) ...:ارباب متاسفم کسی که فرستادید که با خانوم بره کشته شد اما اما سرجام میخکوب شدم کوک:اما چی؟نگو که ...:خانوم غیب شدن شنیدم که خودشونو پرت کردن تو آب مرده رو کشتم تمام وسایلایه اتاقمو ریختم به هم کوک:ا.تم بچم خدایه من یه گوشه نشستم دستمو جلو چشم و اصلحم تو دستم بود و آویزون گذاشتم زنگ زدم به تهیونگ و شوگا تا بیان اینجا بعد چند دقیقه صدا باز شدن در اومد ته:اینجا چخبره اومدن طرفم شوگا:کوک چیکار کردی کوک:ا.تم ا.تم(گریه) ا.تم نیست ته:چرا بهمون زنگ نزدی بیایم کوک:یه دفع بهمون حمله کردن از باند هیونجین بودن ا.ت رو هم تو کشتی انداختن تو آب ته:چ چی شدت گریه رفت بالا گریه هام تمومی نداشت
راوی:
شوگا و تهیونگ برای اولین بار گریه کوک رو دیده بودن آخرین بار سر مرگ مادرش بوده سعی کردیم آرومش کنیم ولی داغون تر از چیزی بود که فکرشو میکردن کی فکرشو میکرد جئون جونگ کوک ترسناک ترین مافیا سئول اینطوری از پا در بیاد
_______________
۱۴.۲k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.